به گمانم سالهای زیادی از ورود پیتزا به ایران میگذرد! ولی من حدود بیست و شش هفت سال قبل با ایشان آشنا شدم! پدرم زیاد اهل این قرتی بازیها نبود و چلوکباب کوبیده را ترجیح میداد! به من هم گفته بود هر نمرهی بیستی که بگیری برایت یک پرس سیرابی میخرم! بعد که انگیزه پیدا کردم و چندتایی ۲۰ پشت هم گرفتم، دید بهصرفه نیست! دبّه کرد و زد زیرش!
بار نخست که پیتزا خوردم، کلاس پنجم ابتدایی بودم. یکی از همکلاسی ها _که پدرش بقالی داشت و خیلی تأکید میکرد که نگوییم بقالی و بگوییم سوپرمارکت! _ به من گفت غذای جدیدی به اسم پیتزا آمده که بسیار خوشمزه و باکلاس است!
من تا آنوقت غذایی نخورده بودم که از الویه باکلاس تر باشد! سریعاً پذیرفتم! مقداری از عیدیها را برداشتیم، رخت عیدمان را پوشیدیم و راهی شدیم!
حوالی پارک فدک تهران، مغازهی شیک و مدرنی _ با قیاسهای آنوقت - باز شده بود که سر درش نوشته بود: پیتزا تنوری! با استرس نشستیم و دوتا پیتزا پپرونی سفارش دادیم! چون اسمش سختتر بود و باکلاس تر!
پیتزاها را که آوردند قفل کردیم! نه نان داشت نه برنج! خیلی مؤدب به صاحب مغازه گفتم: نونش رو فکر کنم یادتون رفته بیارید!
طرف هم نامردی نکرد و گفت: آخ! آره! یادم رفت! بعد دو تا نان باگت گدا خفه کن گذاشت روی میز!
تکههای پیتزا را میگذاشتیم لای نان و مثل اسب میخوردیم! جالب اینجاست که نان کم آوردیم ومن خیلی باشخصیت رفتم پیش صاحب مغازه و گفتم: دو تا نون دیگه لطفاً!
و مردم همینطور بهتزده نگاه مان میکردند و خدا شاهد است که بادی به غبغب انداخته بودیم و فکر میکردیم، به خاطر رختهای عید و خوشتیپی زیادمان است که نگاه مان میکنند!
در آخر هم آنقدر از نتیجهی کار راضی بودم که پیش از رفتن، یک پیتزای دیگر خریدم و یورتمه طرف خانهی عمویم رفتم و با پسرعموها نشستیم دور هم با بربری خوردیم و خیلی چسبید!
از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان که هنوز هم اگر جلویم را نگیرند، خوردن پیتزا را با نان ترجیح میدهم! به عنوان یک مرد سنّتی به شدت اعتقاد دارم غذایی که نه نان داشته باشد نه برنج، اصلاً غذا نیست! فرقی با سالاد ندارد!
حامد ابراهیم پور
سلام..خوبین..یدنیا ممنون بابت پیامای پرمهرتون..
منم اولین باری که پیتزا خوردم یه سال ونیم از زندگی مشترکمون گذشته بود..
آخه دختر که بودم بقول آقای ابراهیم پور بابای منم اهل این قرتی بازیا نبود..دانشجو هم که شدم پانسیون بود..خودش ناهار وشاممونو میداد مام که بچه مثبت..اصلا بفکرمون نمیرسید بریم با دوستامون پیتزا بخوریم...دوره کارشناسی بهمون شام نمیدادن ..خودمون از خونه میبردیم یا دانشجویی یچیزی سر هم میکردیم.. یبار تصمیم گرفتیم بریم بیرون ..دمدمای غروب راه افتادیم نماز مغرب رو رفتیم توی یه مسجد خوندیم و بعدش آخ جون پیتزا😍...دم در یه پیتزا فروشی باکلاس وایسادیم قیمتا رو از دوردیدیم و فهمیدیم پولمون به پیتزای چهار نفر نمیرسه😥 اصلا هم بروی خودمون نیاوردیم بهم دیگه گفتیم تو این وضعیت ،هیچ دانشجویی نمیتونه بیاد اینجور مغازه ها و... خلاصه رفتیم خیابان عطایی ارومیه وساندویچ گرفتیم وکلی لذت بردیم..بعدش داشتیم با ماشین برمیگشتیم که دیدیم دوتا از هم دوره ایامون از همون پیتزا فروشی دارن میان بیرون...
ما🥴
اونا😌
واز اونجاییکه استعداد آشپزیمم خیلی دیر شکوفا شد😐🥴
این شد که اولین پیتزا رو جناب همسری برام خرید..چهارتا مینی پیتزای تنوری بود..کنار یه رودخونه توی یه شب تابستونی..
شمام از اولین باری که پیتزا خوردین کامنت بذارین
پیتزا با سس آلفردو
https://sarashpazpapion.com/recipe/4e92e898961d6d5d35d35cb3ed17987a
ایشون 👆یه تجربه ی خوشمزه از غذاهای فست فودیه..
دوست داشتین دستورشو ببینین🤗
...