کربلایی یاور جان
عاشق قیمه های ننه جون قصه ی ما بود
روزایی که خوشحال بود و روزگار بر وفق مرادش بود سر ظهری کرکره ی مغازه رو نصفه میداد پایین و میومد خونه ی قشنگشون
لب حوض آبی رنگ پر از ماهی قرمز دست و روشو میشست
ننه جون ما عاشق حاج بابا بود
تا به ننه جون میگفت حاج خانوم امروز کیفم کوک
ننه جون گوشت میذاشت بیرون برای قیمه .
قابلمه مسی میآورد بیرون و دایی حمیدم رو صدا می زد که پسرم برو از زیر زمین وسایل مسی رو بیار بالا که شام قیمه داریم.
شبای تابستون که قیمه داشتیم لب حوض رو تخت چوبی با یه ترمه ی یزدی دور هم قیمه میخوردیم.
یادش بخیر اون روزا ...
الانم که قیمه میذاریم باز سفره ی ترمه ، ظروف مسی و هزار تا وسیله ی دیگه داریم اما ننه جون و حاج بابا رو نداریم
#روزگار_خوش#قیمه_سیبزمینی
...