⚘..Shin..⚘
⚘..Shin..⚘

دستور پختی یافت نشد

شیرینی مشهدی
⚘..Shin..⚘
۹۶۶

شیرینی مشهدی

۱۹ فروردین ۰۲
https://abzarek.ir/service-p/msg/1286848

اولین و آخرین باری که زیرِ بارون خوابیدمو یادمه...
بارون بود، من خوابم نمی‌برد
و همه‌ی اهل خونه خواب بودن.
آروم و نوکِ‌پا نوکِ‌پا جوری که کسی رو بیدار نکنم
رفتم توی حیاط و نشستم رو پله‌های ایوون
و بارون بارید و من ذوق کردم
و لبریز شدم از این حس یواشکی فوق العاده.
همیشه بهم گفته بودن "نریا زیر بارون،
خیس میشی سینه پهلو می‌کنی وقت مدرسه!"
حالا من تابو رو شکسته بودم.
قانونو شکسته بودم
و داشتم یکی از ممنوعه‌های زندگیمو تجربه می‌کردم!
دو سه ساعت عین ندیده‌ها
فقط خیره شدم به آسمون ابری.
تیلیک تیلیک لرزیدم و از رو نرفتم
و همونجا دراز کشیدم رو زمین‌
و دستامو گذاشتم زیر سرمو باز خیره شدم به آسمون،
می‌خواستم ببینم اول بارون کم میاره و بند میاد،
یا من خسته می‌شم و سرما طاقتمو می‌بره...
مامان اگه بود دعوام می‌کرد.
نمی‌ذاشت عین خل و چلا بشینم زیر بارون
و فکر کنم الان ممکنه چند نفر
نشسته باشن زیر سقف این آسمون ابری
و مثل من دیوونگی کنن و به خودشون بخندن...
نمی‌دونم چقدر گذشت ولی خوابم برده بود.
همونجا توی حیاط و زیر بارون، خوابم برده بود...
خیلی کوتاه بود ولی قد همه‌ی عمرم
بهم مزه داد اون خواب بارونی.
فرداش یک سینه پهلوی وحشتناکی کردم
و به طرز فجیعی سرما خوردم
و کارم به بیمارستان کشید
و تا مدت‌ها بابت اون شب سرزنش شدم،
ولی هیچکدوم از اینا هیچوقت باعث نشد
مزه‌ی اون اتفاق خوشمزه از زیر دندونم بره
و هیچوقتم بابتش یه ذره‌م احساس پشیمونی نکردم...
عشق تو درست مثل همون بارون شبونه‌ی وسوسه کننده‌ست،
پر از حسای خوب،
پر از آرامش،
پر از خواستنای واقعی،
پر از ذوق و خنده‌های از تهِ دل...
می‌دونم آخر و عاقبت نداره.
می‌دونم تهش پشیمونیه.
می‌دونم ممنوعه‌ست واسه من.
می‌دونم‌ همه میگن درست نیست،
اما ارزششو داره...
حتی اگه به جای بیمارستان و سرم و سرزنش،
بهاش یه عمر دردِ ناتموم و تنهایی و بغض باشه!


پست تقدیمی🌝
رونیای قشنگ من 🫀
ماه من ، آرامشم 🥲
تولدت مبارک دختر بهار 🌱
روانشناس جانم💆🏻‍♀️
تویی که شبیه به منی انگار که خود خود منی❤️‍🔥
خیلی دوست داشتی هستی برای من🧡
زاد روزت پر تکرار جان من🌝

https://sarashpazpapion.com/user/5fe18a92ed0f96.17724052
...
کیک‌ خیس
⚘..Shin..⚘
۱.۴k

کیک‌ خیس

۲۹ آذر ۰۱
مامان زنگ زد گفت:«خوبی؟»
گفتم:«نه راستش،
یکم صبوریم کمه
یکمم بی‌قراریم زیاده»
گفت:«قرارت باز قهر کرده رفته خونه باباش؟»
گفتم:«کارشو بلده دیگه،
ترشرویی می‌کنه بعضی‌وقتا،
قاطی فالوده گاهی لیمو لازم است بهرحال»
گفت:«واسه شب قرمه سبزی گذاشتم،
پاشو برو دنبالش ورش دار بیاید اینجا»
گفتم:«اون نمی‌آد»
گفت:«پس خودتم نیا»
و قطع کرد.
بعضی‌وقتا واقعا شک می‌کنم مامان منه یا مامان نسرین.
برای خودم یه لیوان چایی ریختم و نشستم روی مبل.
توی این چندروز بارها رفتم توی صفحه‌ی چت نسرین،
یه سری جمله نوشتم،
باز پاکشون کردم
و گوشی رو انداختم کنار.
اینبار ولی براش نوشتم:«خانوم ببخشید،
شما همونی هستی که دلم لک‌زده لبخندش را؟».
سین کرد ولی جوابی نداد.
بعد از زایمان طبیعی دردناکترین چیز توی دنیا
نادیده گرفته شدنه.
اینو بارها به خودشم گفتم،
ولی گوش نمی‌ده.
باز براش نوشتم:«طرف خونه بابات اینا هوا چطوره؟
اینجا سرد کرده عجیب،
انگار که مثلا سیبری، هروقت یخ می‌زنه.
تا شما بودی هوا خوب بود،
همین‌که رفتی تو کوچه برف نشست».
یکم مکث کرد و بعد نوشت:«نه اینجا هوا عالیه.
شما هم لباس گرم تنت کن شال گردن بنداز،
ایشالا که خیره».
عصبانی شدم نوشتم:
«می‌خواستم لباس گرم تنم کنم زن نمی‌گرفتم.
بعدشم تو حرف شال گردن زدی باز؟
صدبار نگفتم جای این شال گردنا دستتو دور گردنم بنداز؟»
جوابی نداد.
بازم همون نقشه‌ی کثیف بی‌محلی کردن.
باز براش نوشتم:«هر وقتم که شما می‌ری
دیگه هیچی سر جاش نیست.
لباسا دیگه تو کمد نیستن مدام گم می‌شن،
چاییا تو کابینتا نیستن،
منم سر جای خودم نیستم،
شما هم نیستی.
من و شما جامون تو بغل همه.
مامانم واسه شب قرمه سبزی پخته منتظره.
شما هم کم کم دیگه جمع کن بیا
که باز دوباره وقتی می‌آی صدای پات از همه جاده‌ها بیاد».
طول کشید یکم ولی بالاخره نوشت:«هشت و نیم بیا دنبالم»
و من خوشحال‌ترین مرد یک ربع مونده به هشت و نیم شب بودم!💛🦥

https://abzarek.ir/service-p/msg/907357
...
«قلب بنفشم»
⚘..Shin..⚘
۳۴۶

«قلب بنفشم»

۱۳ آبان ۰۱
سایدای نازم 💜
دختر پاییزی 🍂
پونزده سال پیش تویِ همچین روز قشنگی وارد این دنیا شدی
و دقیقا پارسال به همین مناسبت قشنگ شناختمت 🌝
اصلا فک نمی کردم یه تبریک ساده باعث وارد شدن آدمی به زندگیم شه که تو بدترین و بهترین لحظاتم حضورش از دور و از پشت گوشی از آدمای کنارمم نزدیک تر شه,🥺✨
یکسالو با هم خندیدم و ناراحت شدیم
از مشکلاتی به هم گفتیم که فک نمی کردیم هیچوقت به زبون بیان🌙🕊️
به معنای واقعی آرامش شدی
و آرامش هستی 💛
دورترین نزدیکِ قلبم و مجازی ترین واقعی شدی 🫀🔥
یادمه یه روز پرسیدی منو چجوری میبینی
جوابمو کاملا یادمه «خیلی بیشتر از سنت میفهمی ، این خیلی وقتا ترسناکه و خوب نیست اما آدمایی که بیشتر از سنشون میفهمن تمام حواسشون به حرفا و رفتارشونه که کسی رو ناراحت نکنن، این ضعف نیست از نظر من»شخصیتت خیلی قویه و غیر قابل توصیف👌🏻
.
امیدوارم یه عالمه رنگ قشنگ تو دفتر زندگیت باشه🌈
خلاصه که سالگرد دوستیمون و تولدت پر تکرار باشه🫂❤️
8/14
«هیپی میپی🦖»

https://sarashpazpapion.com/user/5fe9ba99c4a755.53089897
...
گلت توت فرنگی
⚘..Shin..⚘
۱.۹k

گلت توت فرنگی

۲۰ تیر ۰۱
https://abzarek.ir/service-p/msg/740395

#تولدت_مبارک
#پست_تقدیمی

الینا جانم 🥺

دخترک چشم عسلی 🌱
قلب پاکت حس لمس بهشت رو به آدم میده 🌈
تو جزو زیباترین اتفاق ها بودی که تو پاپیون برام افتاد😍🧡
عادت کردم هر شب با کامنتای قشنگت شبمو بخیر کنم 🌠😘
پر از مهر و محبتی برام 🥺👀
یه عالمه حس خوب با هر کامنتت به وجودم سرازیر میشه 🫀🌸
زادروزت پرتکرار ترین 🎊🎂
تو همون اتفاقی که اومدنت تابستومو زیبا کرده 🍉🤗
هر چی آرزوی قشنگه تو روز تولدت تقدیمت باشه💋🤍
خیلی دوست دارم♥️🥺✨
امیدوارم هر روز بالاتر از دیروز ببینمت🌝🤲🏻
بمونی برام همیشه🫂💫

پیج دلبرش:🥺🤗
https://sarashpazpapion.com/user/619ea5535337b5.31132164

1401/04/21🎈🖇️
...
رول دارچینی
⚘..Shin..⚘
۱.۳k

رول دارچینی

۳۰ اردیبهشت ۰۱
خیلی خوشگل نبود،
یه صورت معمولی داشت،
با چشمای معمولی و مهربون.
اما...
اما قشنگ می‌خندید؛
انقد قشنگ می‌خندید
که آدم احساس می‌کرد
هیچ‌کس تو دنیا مثل اون بلد نیست بخنده!
راستش همه‌کار کردم که به دستش بیارم؛
چندسالی هم بودیم با هم.
دروغ چرا، همه‌چی هم خوب بود.
دوسم داشت؛ دوسش داشتم.
اما انگار آدم وقتی داره به آرزوهای بزرگش می‌رسه
یادش می‌ره که چقد آرزوهای کوچیک هم داشته.
یادمه یه بار خسته از سر کلاس برمی‌گشتم خونه که تو راه زنگ زد و گفت بریم بیرون،
عدسی پخته بود،
خودش کلاسش رو نرفته بود
که درستش کنه و بیاره
تا بتونیم با هم بخوریم.
یکم شور شده بود؛
به شوخی غر زدم بهش که:
"چرا انقد شور آخه دختر گلوم سوخت!"
ولی بعد فوری نوک دماغشو گرفتم کشیدم و گفتم:
"با این حال،
باورکن این خوشمزه‌ترین عدسی بود که تا حالا خورده بودم!"
می‌دونستم بلده خوب غذا درست کنه؛
فقط چون عجله‌ای بوده این یه دفعه اینطوری شده؛
اون موقع‌ها آرزوم همین چند لحظه نشستنا کنارش بود...
یه مدت که گذشت الکی بهانه‌گیر شد
هر بار سر یه چیزی ناراحتش می‌کردم
همه کارم کرد واسه موندنما...
اما من دیگه رویاهای جدید تو سرم داشتم
و از نظر من اون سد راه تک تکشون بود.
واسه همین یه‌روز بی‌دلیل گذاشتم و رفتم!
الآن یک ماهی میشه که برگشتم ایران،
دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارک دیدمش.
برعکس من که هر دفعه یه چیز می‌گفتم
و هر روز یه رنگ عوض می کردم،
اون انگار خیلی عوض نشده بود..
فقط یه ذره پیر شده بود، یه ذره هم آروم‌تر.
با همون تیپ و قیافه!
گاهی‌وقتا لبخند می‌زدا
اما خنده‌هاش دیگه اون شکلی نبود...
چشاشم هنوز مثل قبل مهربون بود
اما برق اون سالها رو نداشت.
همین طوری زل زده بودم به صورتش؛
یه تیکه از موهای جو گندمیشو دزدکی دیدم از زیر روسریش،
همون روسری که من براش خریده بودم!
باورم نمی شد هنوز نگهش داشته
باشه!
داشت یه دختربچه رو توی تاب هل می‌داد
که مامان صداش می‌زد(:
می‌دونی من آدمای زیادی رو شناختم تو این مدت...
اما انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمی‌داد.
یه‌لحظه دلم خواست زمان برگرده
و بشیم همون دوتا دانشجوی ٢٢ ٢٣ ساله
که عصرا بعد کلاس،
کنار همدیگه همه کوچه‌ها و خیابونای شهر و قدم می‌زدن،
بدون اینکه حتی یه لحظه خسته بشن...
اما الان ساعت ۱۰ شبه
و اون احتمالا داره کنار خانوادش عدسی خوش‌نمک می‌خوره.
منم همچنان روی صندلی پارک نشستم و به اون سالها فکر می‌کنم
اما نه مثل اون خانواده‌ای دارم
و نه کسی حتی که توی خونه منتظرم باشه.
می‌دونی یه چیزایی هست که آدم سال‌ها بعد می‌فهمه!
سال‌ها بعدی که دیگه خیلی دیره...



پست تقدیم به شبنم مهربونم که تولدشه🌈❤️
https://sarashpazpapion.com/user/5eb14683847801.91141693

و راحیل جانم که دیروز تولدش بود🌛🧡
https://sarashpazpapion.com/user/60891ad076bf21.89410229
...
 ♡︎Happy birthday My best friend ♡︎
⚘..Shin..⚘
۹۱۵
تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست💞

به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم🥺💋

ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم😍

تولدت آذین زندگی ام باد . . .🕯️

رونیای عزیزم
زیبا ترین و خوش قلب ترینم
خوشبخت ترینم که دارمت 💫
تو همونی هستی که انگار قلبم سالهاست می شناستت 💞
خوش اومدی به دنیا 🖇️
زاد روزت پر تکرارترین ❤️
برات دنیا دنیا عشق و آرامش بی نهایت آرزو می کنم🌱
دنیا به مهربونایی مثل تو خیلی نیاز داره بمون برام یکی یدونه🕊️📎
هیچوقت سوپرایز قشنگی که برای تولدم آماده کرده بودی رو فراموش نمی کنم 🙃
از اونایی که هستی که دوست دارم سفت بغلت کنم و حل بشی تو بغلم 🫂
ندیده دوست دارم🤌🏻🥺

https://sarashpazpapion.com/user/5fe18a92ed0f96.17724052

هانیه ی عزیزم 🕊️
جزو اولین دوستام تو پاپیون هستی ❤️
وقتی با تو آشنا شدم باورم نمی شد وجود همچین فرشته ای رو 🕯️
پیجت برام پر از آرامشه ، پر از بوی شکوفه های سیب🤌🏻
دوست داشتنی ترینی برای من 💫
تو برای همه همینقدر مهربونی
همینقدر خوش قلب 💞
وجودت برای هممون لازمه 🙌🏻
به قول خودت زدا روزت نارنجی بارون 🧡🍊
بهترینا سهمت زیبا ترینم🤝🏻🖇️

https://sarashpazpapion.com/user/5e7906391fc6c1.47055316

شما دوتا دلیل یکی از کارای خوب منید که دارمتون
تولدتون مبارک فرشته های زمینی
🎂♡︎1401,01,20♡︎🫂
...
کیک شکلاتی
⚘..Shin..⚘
۱.۴k

کیک شکلاتی

۱۳ اسفند ۰۰
پست تقدیمی❁
سلام دوستای خوبم
خوب برای اولین باره میخوام تقدیمی بدم به دوستام تو پاپیون🥺😍
امیدوارم دوست داشته باشید🧡🌱
مرسی که هستید💋🤍🙌🏻🤝🏻
تقدیم به::

💫Elina.A💫Rozi❤️A💫Hanieh.g💫Art_cafe💫❤️Maede❤️💫مبینا۱۳۸۵💫Diana💫diana..♡︎💫Shabnam 💫ROYA 💫Arka1996.1994 💫فاطمه.م 💫Yekta.sh 💫Narges banOo💫Ronia:)💫naz☕gol💫Zahra💫ستایش💫•°♡︎Elhan♡︎°•💫♡︎zahra♡︎💫FATEME💫asalgoli♡︎💫آصفه💫☆mary_cook☆💫saeide💫چکاوک💫آتا💫_dorsa_💫>_<ستی>_<💫

خودم عاشق عکس دومم ولی پاپیون قبول نکرد💔
...
I Love you DAD
⚘..Shin..⚘
۴۴۳

I Love you DAD

۲۷ بهمن ۰۰
حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛
از آن ها که با بریدن نافشان
توی گوششان خوانده بودند
مرد گریه نمی‌کند،
زیاد نمی‌خندد،
علاقه‌اش را علنی نمی‌کند
و پدربزرگ من، حسابی مرد بود!
از تبریز که کندیم و آمدیم هریس،
پیرمرد هفته‌ای چندبار زنگ می‌زد
به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید،
با همان صدای بم و نفس سنگینش می‌گفت
هوای اینجا ابر است،
برف است،
گرفته است،
خوب نیست اصلا!
از آب و هوای هریس چه خبر؟
و تا بابا جواب می‌داد
شکر خدا اینجا هوایش خوب است،
انگار خیال پیرمرد راحت می‌شد.
نفس سنگینش را سنگین‌تر
از ریه‌های خسته‌اش می‌داد بیرون
و به عادت همیشه‌اش
بی‌خداحافظی تماس را قطع می‌کرد
و من می‌ماندم و سوال‌های بی‌جوابم!
به چه کار پیرمرد می‌آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود،
مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟!
اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود
بابا می‌گفت خیالت راحت حاجی،
اینجا امن است و امان است و آفتاب؟!
زمان گذشت
و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم
و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت،
رفتن او از یک طرف
و اتفاق‌های بد پشت سرش از یک طرف
و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم
از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود.
اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛
گمان نمی‌کردم حتی بتوانم به سحر برسانمش!
دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد
و دیدن اسم بابا روی صفحه‌اش
یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم
که خیر است این وقتِ شب انشالله!
تا تماس را برقرار کردم و گفتم
سلام،
صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف‌تر از همیشه
پیچید توی گوشم
" سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! "
جواب منفیم را که شنید
انگار چروک صدایش صاف‌تر شد
" دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه،
جونِ مردم شوخی بردار نیست...
خب بابا؟! "
نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من!
تنها گفتم به روی چشم
و همان چشم گفتن بی‌رمقم قانعش کرد انگار...
بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی‌تر من،
دوباره به حرف آمد...
" جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی،
از حال و هوای تبریز چه خبر؟! "
نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم:
" هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! "
صدای نفس آسوده‌اش را که شنیدم
یاد حاج بابا افتادم
و گزارش‌های هواشناسی که از بابا می گرفت؛
یادم افتاد طرف‌های حاج بابا
همیشه باران بود و ابر و دلتنگی،
یادم افتاد هریس هر چارفصلش
آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی.
یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است
و جامانده‌ی نسل مردان قدیم...
بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست،
اما تماس را که قطع کردم،
افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم
و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم:
من هم دوستت دارم بابا...
من هم بارانم...
من هم دلتنگم...
خیلی دلتنگ‌تر از آسمان ابری هریس!
...
کیک
⚘..Shin..⚘
۷۱۶

کیک

۱۹ دی ۰۰
🕊️🤍
https://harfeto.timefriend.net/16444967710420
مامانم خیلی زن خوبیه!
از اون خوبایی که واس خودش یه پا خانوم خونس!
از اونا که آشپزی و کد بانوییش بیسته !
از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت تر میگیره!
مامانم خیلی زن خوبیه !
از اون خوبا که بابام دوس داره و هی قربونش میره و هی دورش میگرده !
.
چن سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه!
از اونا که تو دانشگاه جز نمره اولاس!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو ساخت باهاشون!
از اونا که حرف نمیزنن همه جا و هر چیزیو نمیگن!
خلاصه که خیلی دختر خوبیه!
وقتی اینا رو تعریف می‌کرد داداش کوچیکم اخماش تو هم بود!
وقتی ازش پرسیدم چته...
با حرص گفت،
خب آخه چه جورى میشه عاشق همچین دختری شد؟!
.
یه هفته پیش واس همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگاری...
دختری که با سینی چایی اومد داخل،
شیطنت از چشاش میریخت بیرون!
بوی عطرش کل اتاقو گرفته بود...
از اون دختر حاضر جوابا بود که اگه تو یه جمع بود صدای قهقهش همه جا پخش میشد!
که دل داداش کوچیکه منو با همون نگاهای دلرباش برده بود...
داداش کوچیکم می‌گفت خیلی دختر خوبیه!
.
میدونی
خوب آدما با هم فرق می‌کنه!
مردم به خوب بابام میگن آپدیت نشده!
مردم به خوب داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده!
مردم به خوب داداش کوچیکم میگن قرتی!
از من می‌شنوید ...
بگردین دنبال خوب خودتون...
با خوب خودتون زندگی بسازین و زندگی کنین نه خوب مردم که آمار طلاق رو روز به روز نخواین ببرین بالا!
نه داداش من میتونه با یه زن مث مامانم به تفاهم برسه!
نه بابام می‌تونه کنار دختر مورد علاقه داداشم آرامش داشته باشه!
بچسبین به خوب خودتون حتی اگه از نظر بقیه،
بد باشه!


میدونم، میدونم که عکس خیلی ساده ایه ، اونقدر عجله ای بود که هیچ دکوری براش نچیدم اما خیلی دوسش دارم🧡
خیلی زیاد🤞🏻🕊️
حتی اگه یدونه لایکم نگیره🌼
اوایل که اومده بودم پاپیون خیلی به تعداد لایکا اهمیت میدادم
اما الان فهمیدم اونی که مهمه منم که وقتی پستامو میبینم از دیدنشون ذوق می کنم نه تعداد لایکا💫🌱
عکس برای15 دی🌾
...
رول دارچینی
⚘..Shin..⚘
۲۰۹

رول دارچینی

۱۳ دی ۰۰
💗🪐
نه نه...صبر كن!
اون كفش هاىِ لعنتى رو چند لحظه از پات دربيار بشين جلوم ببين چى ميگم!
ما قرار بود خیلی خوشبخت تر باشیم.
قرار بود بمونیم تا تهِ آخرش.
يادته؟!
قرار بود تو وسط پارک مثل همون فیلم های فرنگی که دیدنشون کار همیشگی مون بود خواستگاری کنی و من از ذوق نفهمم کی جلوی مردم و دهان بازشون پریدم بغلت.
قرار بود شب عروسی گازش رو بگیریم و تموم ماشین هایی که پشت سرمون بوق بوق راه انداختن رو جا بزاریم و بریم سمت دریا و کفش هامون رو با کتونی عوض کنیم، ساحل رو متر کنیم و تو شعر بخونی و من عشق کنم، من شعر بخونم و تو عشق کنی.
قرار بود سر اسم بچه ها دعوامون بشه و آخر سر تصمیم بگیریم اسم دخترمون رو تو بزاری و پسرمون رو من.
قرار بود باهم هفتادوسه سالمون بشه اما همچنان بعد پنجاه سال زندگىِ مشترک قرمه سبزى هاىِ روز چهارشنبه و ديزى هاىِ روزِ جمعه به راه باشه.
آى جنــاب با شمام ها!
ميشنوى چى ميگم؟
ميگم ما كلى قرار داشتيم!
نه...جايى رو امضا نزديم، ثبت محضرى نكرديم اما دستتو بزار رو سينه سمت چپت...يكم بالاتر ...آها آره همونجا...دقيقا همونجا ثبتِ قلبيش كرده بوديم!
يعنى تورو كه نميدونم اما براىِ من يه فرهاد كوه كن تموم اين قرار هارو اونجا حک كرده!
باز كه دارى كفشاتو ميپوشى لعنتى... نزن زيرش... از اون همه قرار سهم شيرين دلم رو از فرهاد بى قرارى نكن!
آى فرهادِ فرارى...ميفهمى؟
ميگم قرارمون قرارِ بى قرارى نبود!


حالا درسته گفتم حوصله ی عکاسی ندارم ولی شما یه درصد فک کن از این دلبر عکس نگیرم🤌🏻😍🧡

میدونید که مثل همیشه کپشن رو خیلی دوست دارم؟؟؟؟😌🤞🏻🌱
...