مامان زنگ زد گفت:«خوبی؟»
گفتم:«نه راستش،
یکم صبوریم کمه
یکمم بیقراریم زیاده»
گفت:«قرارت باز قهر کرده رفته خونه باباش؟»
گفتم:«کارشو بلده دیگه،
ترشرویی میکنه بعضیوقتا،
قاطی فالوده گاهی لیمو لازم است بهرحال»
گفت:«واسه شب قرمه سبزی گذاشتم،
پاشو برو دنبالش ورش دار بیاید اینجا»
گفتم:«اون نمیآد»
گفت:«پس خودتم نیا»
و قطع کرد.
بعضیوقتا واقعا شک میکنم مامان منه یا مامان نسرین.
برای خودم یه لیوان چایی ریختم و نشستم روی مبل.
توی این چندروز بارها رفتم توی صفحهی چت نسرین،
یه سری جمله نوشتم،
باز پاکشون کردم
و گوشی رو انداختم کنار.
اینبار ولی براش نوشتم:«خانوم ببخشید،
شما همونی هستی که دلم لکزده لبخندش را؟».
سین کرد ولی جوابی نداد.
بعد از زایمان طبیعی دردناکترین چیز توی دنیا
نادیده گرفته شدنه.
اینو بارها به خودشم گفتم،
ولی گوش نمیده.
باز براش نوشتم:«طرف خونه بابات اینا هوا چطوره؟
اینجا سرد کرده عجیب،
انگار که مثلا سیبری، هروقت یخ میزنه.
تا شما بودی هوا خوب بود،
همینکه رفتی تو کوچه برف نشست».
یکم مکث کرد و بعد نوشت:«نه اینجا هوا عالیه.
شما هم لباس گرم تنت کن شال گردن بنداز،
ایشالا که خیره».
عصبانی شدم نوشتم:
«میخواستم لباس گرم تنم کنم زن نمیگرفتم.
بعدشم تو حرف شال گردن زدی باز؟
صدبار نگفتم جای این شال گردنا دستتو دور گردنم بنداز؟»
جوابی نداد.
بازم همون نقشهی کثیف بیمحلی کردن.
باز براش نوشتم:«هر وقتم که شما میری
دیگه هیچی سر جاش نیست.
لباسا دیگه تو کمد نیستن مدام گم میشن،
چاییا تو کابینتا نیستن،
منم سر جای خودم نیستم،
شما هم نیستی.
من و شما جامون تو بغل همه.
مامانم واسه شب قرمه سبزی پخته منتظره.
شما هم کم کم دیگه جمع کن بیا
که باز دوباره وقتی میآی صدای پات از همه جادهها بیاد».
طول کشید یکم ولی بالاخره نوشت:«هشت و نیم بیا دنبالم»
و من خوشحالترین مرد یک ربع مونده به هشت و نیم شب بودم!💛🦥
https://abzarek.ir/service-p/msg/907357
...