اولین قیمه من با برنج زعفرونی برا عشقم

۶۸۰ لایک
۱۵۳ نظر
#عشق #وصال #خلوتِ‌ دونفره #خدمتِ سربازی

#گفته بودی که بعد سربازیم .../ گفته بودی به پام می مانی
قاصدک باز دست پر برگشت / گفت این روزها پریشانی .. گفت این روزها دلت خوش نیست / به من و شعرهای دیروزم
گفت درگیر شاملو شدی و / تازگی ها فروغ می خوانی

ماه بانوی من ! خدا نکند / بروی و مرا برنجانی
با تنش های رفتنت نکند / تن این ارگ را بلرزانی ؟؟ نیمه شب های پادگان گاهی / به سرم میزند فرار کنم ..
به سرم میزند فرار کنم ... / به سرم میزند ... نمیدانی !

روزها آفتاب ! شب ها سوز ! / بازهم از قیافه ام انداخت !
بازهم با همان شماره ی دو / کچلم کرده است دژبانی !

چند وقتی ست پادگان اراک / به من شاعرت نمی سازد
بگذریم ... ! از خودت بگو ، چه خبر ؟ / خوب خوبی ؟ ردیف ؟ میزانی ؟

چند ماهی بمان به پای من و / صبرکن وضعیت سفید شود
احتمالا بهار در راه است / پس از این سوزهای طولانی

گفته بودند زود میگذرد / چشم برهم زدم ، تمام نشد !
هی گذشت و گذشت و باز گذشت / خدمت اما نداشت پایانی

با من انگار دشمنی دارند / عقربه های ساعت مچی ام
بی شرف ها چه کند میگذرند / روی این برجک نگهبانی

پیش "سیدرضا" نشسته ام و / فکر من پیش توست ، باور کن !
من به تو فکر میکنم ، اصلا / تو به من فکر میکنی هانی ؟؟ کاش جای "ستاره ها" بانو / ماهِ تو روی شانه ی من بود
تو سرت روی شانه ام باشد / عین سرلشکریست "ستوانی" ... نیستی و ... بهانه ی خوبیست / جاده را تا شمال گریه کنم
تا خوده ساری گریه کنم / تو از این روزها چه میدانی .. پدرت گفت بین ما دونفر / اختلافات بیشماری هست
رعیت زاده ام ! چه میشد کرد / که تو از خانواده ی خانی

چند شب پیش ، بعد خاموشی / طبق معمول خواب بد دیدم
خواب دیدم تورا زبانم لال / گرگهای حریص کنعانی ... صبح یک روز تلخ پاییزی / غصه ها بر سرم خراب شدند
قاصدک های لعنتی گفتند / که تو این روزها پشیمانی ... !

پادگان گیج رفت دور سرم / ماندنت ظاهرا بعید شد و
لرزه ی رفتنت شدید شد و / ارگ من رفت رو به ویرانی ... آی خرمای تازه روی نخیل / دستم از زندگیت کوتاه است
آی شوکای دشت های شمال / تا کی از چشم من گریزانی ؟

همچنان توی خانه ی پدری / صحبت از ماجرای رفتن توست
گرچه حرف و حدیث ها کم نیست / توی هر کوچه و خیابانی

میروی زیر چتر دیگری و /غزل عاشقانه میخوانی
دور دور شماست دلبر جان / ما کجا و هوای بارانی ؟

قول دادی که بعد سربازیم / قول دادی به پام می مانی
بیست و یک ماه وقفه کافی بود / که تو از عشق روبگردانی ...
😢😢😢😢😢😢🙁 بعد خوندنش گفتم هرچی تو بگی ... اونم گفت همین فردا با خانوادم حرف میزنم میام خاستگاری ... خدارو شکر الان ۳ ماهه بهم محرم شدیم و الان راس راستی
خانومشم ... اونم آقامه 😍👰👨💑💏❤💍

نظرات

حتما عزیزدلم حتما ... اگه قابل باشم حتما ...
اره مشغله همسرم خیلی زیاده منم که درگیر نی نی واسه همین....واسه ماهم دعاکنین
الهی آمین ... ممنونم ازت نرجس عزیز 😀😊😍😚😙
مشاهده سایر نظرات