مهمانی تمام می شود.
وسط سالن می ایستم و به خانه نگاه میکنم، انگار که بمب منفجر شده، همه چیز به هم ریخته است.
ازاسباب بازیهای پراکنده درخانه تا ظرفهای نشسته در ظرفشویی و پوست میوه و تخمه روی زمین.
هیچ چیزی سر جایخودش قرار ندارد.
چقدر این جمله ها برای ما زنها آشناست: حالا چه عجله ایه؟؟؟ تمیز کاری باشه برای صبح، دیر نمیشه...
و هیچ کس به اندازه ما زنها نمیداند چه لذتی است دراین خودآزاری که باید همین امشب همه جا را تمیز کنم.
چه لذتی ست دراین کوچ هزار باره ییلاق، قشلاق از یخچال تا گاز.
در این غوطه ور شنا کردن میان ظرفهای ظرفشویی، در این رقصیدن با جاروی دستی نیمه شب با صدای آرام تا مبادا کسی بیدار شود.
همه جا مرتب شده است.
همه چیز سرجای خودش قرار گرفته.
فقط انگار این دل ما زنهاست که هیچگاه جای خودش قرار نمیگیرد...
...