زن دستش را بريده بود اندازه ای كه نياز به بخيه زدن داشت. با شوهرش آمده بود. وقتي خواست روی تخت دراز بكشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهايش گذاشت. تمام طول بخيه زدن دستش را گرفت و نازش را كشيد و قربان صدقه اش رفت...
وقتي رفتند هر كسی چيزی گفت، يكی گفت زن ذليل، يكي چندشش شده بود و ديگری حالش بهم خورده بود!
يادم افتاد به خاطره ای نه چندان دور روی همان تخت...
خاطره ی زنی با سر شكسته كه هر چه گفتم چطور شكست فقط گريه كرد و مردی كه مي ترسيد از پاسخ زن. زن آنقدر از بخيه زدن ترسيده بود كه باز هم دست مرد را طلب می كرد و مرد آنقدر دريغ كرد كه من كنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لياقت دستانت بيشتر از اوست.
اما وقتي آن ها رفتند كسی چيزی نگفت! هيچكس چندشش نشد و هيچ كس حالش بهم نخورد...
همه چيز عادی بنظر آمد و من فكر كردم مردم ما مردمی هستند كه به ديدن انسانی بر سر دار بيشتر عادت دارند تا ديدن مرد و زنی عاشق...
. 💔 .
سلام دوستان طاعات و عباداتتون قبول حق التماس دعای فراوان..
#کیک_سفارشی هستن ایشون با تم مشکی طلایی😊
#کیک#کیک_اسفنجی#خامه#کیک_تلفیقی#فوندانت#تاج_شکری#کیک_خامه#لاهیجان
...