اجازه بدید یه داستان کوتاه بگم .
میخام از دوتا دوستای نزدیکم بگم ...
یه روز تو جمع نشسته بودیم سر یه موضوعاتی حرف می زدیم که کار به بحث رسید .
یهو سارا به لیلا گفت تو از اولشم ازمن خوشت نمیومد تو خیلی بی احساسی ...
لیلا چیزی نگفت ولی دلش خیلی شکست و همون روز وقتی بامن تنها شد خیلی گریه کرد .از اینکه سارا جلوی همه یه آدم بد معرفی کرده بودش خیلی دلخور بود ...گریه هاش اشک منم درآورد با اینکه شاید از نظر سارا یا خیلی ها اصن حرفش اینقدر سنگین نبود...
فردای اون روز دختر سارا گم شد و سارا تا شب گریه کنان و زجه زنان دنبالش گشت ...
لیلا هیچ وقت به من نگفت سارا چوب دل منو خورد .ساراهم هرگز چنین چیزی به ذهنش نرسید چون اصولا آدم ها خودشون رو بر حق می دونن.
ولی منی که قضیه رو از بیرون سنجیده بودم اون شب هرقطره اشک سارا اشکهای لیلا رو به یادم می آورد .......

ببخشید که سرتون رو درد اوردم 🙇 خواستم منم تنوعی به کپشن هام بدم .
قصه واقعی بود فقط با تغییر اسم ها...

#نان#نان_خانگی#نان_تافتون#نون#نون_خونگی#نون_تافتون
#ماه_رمضان#رمضان#افطاری