به نظرتون چرا ما خانوما اینطوریم آخه؟😩 من امروز هیچ حسو حالی نداشتم 😔ولی وقتی یکم گریه کردم😭 به خودم رسیدم 💅💆یهو جو گیر شدم شیرینی و کوفته درست کردم خیلی سخت بودا😵 چون پسرم همهههههه چیزو بهم ریختو وسایلارو پخش و پلا کرد،😍😡ولی باز انگیزه و نشاط داشتم😳...به نظر من خیلی خوبه که خانوما با چیزای کوچیک انقدر خوشحال و پرانرژی میشن گاهیم گریه لازمه😉😘😄
رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی
_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_هفتادوپنجم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز عشق یا هوس
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم...
اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون
پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...
به زحمت ذهنم رو جمع کردم...
–بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم...
دیگه صدام در نیومد...
–نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از
طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از
شما متنفر می شدم ... و به خاطر عالقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت
دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ...
اسالم، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی
یه لحظه بهش فکر نکنم...
دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد...
–من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به
دستورات اسلام ، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می
کنم...
هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به
شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق،
تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم...
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه
برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم...
#ادامه_دارد... #شهید_سید_محمد_طاها_ایمانیالتماس دعای فرج💕🌸