خداوند بزرگ کره زمین رو افرید وسالیان سال گذشت وگذشت تا قاره ها کشور ها و خلاصه شهرهای کوچیک وبزرگ وروستا ها به وجود اومدن همیشه برای خیلیامون پیش اومده که توذهنمون دوست داشتیم یه جای خاص زندگی کنیم که حتی فکرکردن بهش حالمونو خوب میکنه من همیشه ازبچگی دوست داشتم شمال کشورم زندگی کنم تو یه روستای سرسبزوخوش اب وهوا یه خونه نقلی وشیک داشته باشم وکناراون یه کلبه جنگلی اطرافش پرازدرختای پرتقال و تمشک وگردو ویه باغچه کوچولو که توش انواع سبزیجات کاشته شده کنار یکی ازدرختا ی تاب چوبی ببندم واسه کودک درونم که هروقت شیطنت به سرم زد برم سراغش. یه بخاری هیزمی توی کلبه داشته باشم و وقتی دستام ازسرما سرخ شده کنارش بشینم و لذت ببرم روی تراس خونه رو دور تا دور شمعدونی بچینم و وسماوری که اون بغل داره میجوشه وچایی که دم میکشه بشینم رو صندلی و زل بزنم به اسمون وابرای تیره که یهو بارون بگیره و بوی نم همه ی فضارو پرکنه و من ازعطرش مست بشم. واقعا فانتزی های ذهن هرادمی خاص خودش هست کیا توذهنشون فانتزی دارن دوست داشتین بگید ما هم تولذتش شریک بشیم😶❤🌹
ممنون از مامان مأوا عزیز بابت دستوراین خوشمزه😍
دوستتون دارم یه دنیا❤👧
...