عکس پیش غذا
مطهره سادات
۱۰۴
۱.۱k

پیش غذا

۲۵ آبان ۹۸
موی سرش از نرمه گوش پائین تر نمی آمد و اگر بلندتر می شد، میان موها را می شکافت به طرفین. پیشانی بلندی داشت و ابروان کمانی. دندانهایی صاف، سفید و زیبا. بینی باریک و کشیده. هرگاه پهلوی چراغ می نشست، نور چراغ رخت برمی بست.
مسرور که می شد، چشم بر هم می نهاد و آرام آرام لبخند روی لبهایش جاری می شد. ملیح می شد، پیامبر. گاهی وقتها هم دانه های سفید تگرگ، میان آن صورت رویایی و دلنشین می نشستند و دلبری اش را صدچندان می کردند. با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما هرگز بلند نمی خندید؛ محمد.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.» همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از همه بیشتر بود. علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود. «همه» خندیدند
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
.دیر کرده بود. هیچ وقت برای نمازجماعت دیر نمی آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می کند.
- از شما بعید است، نماز دیر شد.رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض می کنی» و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید. کودک می خندید، پیامبر هم.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

تو اینجا چه کار می کنی؟
«- کسی حق ندارد به قرآن محمد گوش کند. اینها سحر است، جادوست. مراقب باشید. نگذارید فرزندانتان به محمد گوش فرا دهند.»
...
در تاریکی شب کنار کعبه ایستاده بودند و به صدای محمد که داشت قرآن می خواند، گوش می کردند... اصلا متوجه روشن شدن هوا نشدند. با طلوع خورشید، چهره های همدیگر را دیدند و...

    - تو اینجا چکار می کنی؟
    - خودت برای چه از دیشب تا حالا اینجا ایستاده ای؟
    - هر دوی شما حماقت کرده اید؟ نمی گویید...
    - پس شما چی؟
    - من می خواستم بدانم اینکه ادعای پیامبری می کند، چه چیزی در چنته دارد. همین!
    - ولی انصافاً صدای زیبایی دارد.
    - خجالت بکشید، سحرتان کرده. برای شما زشت است!
    - یک‌بار که عیبی ندارد، قول بدهیم دیگر اینطرف ها پیدایمان نشود، آخر ما ...
    - بله اگر مردم ما را اینجا ببینند، روزگارمان سیاه می شود.
    - بهتر است زودتر برویم. آفتاب کاملا همه جا را روشن کرده است.

فردا صبح دوباره همدیگر را دیدند و باز بگومگو شروع شد. ابوجهل و ابوسفیان و اخنس ابن شریق! آمده بودند قرآن محمد را بشنوند!
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
سلام عزیزای دلم
اول اینکه ولادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام رو با تاخیر تبریک و تهنیت عرض میکنم😍🌷🌷🌷
و از همه کسایی که متنو مطالعه کردن ممنونم
قبلا این متنو تو استوری گذاشته بودم
خوبه که یکم راجب پیامبر مهربونمون بدونیم🥰

دوم اینکه من هنوز غذای اصلی رو سر سفره نیاورده بودم
و اینکه خیلی ساده بود فقط عکس هول هولی گرفتم که بیام براتون این متن قشنگو بزارم و برم
به بزرگی خودتون ببخشین🤭
...