عکس تولدم
fatemeh goli
۱۰۹
۱.۸k

تولدم

۳۰ مرداد ۹۹
#عشق_مجازی📵
#پارت101

کوله ای قرمزشوگرفتم ازش
زودترازمن راهی رستوران شد
ومن بعدازقفل کردن ماشینش قدم برداشتم سمت رستوران

که یک دستی رودلم نشست
تا اومدم جیغ بکشم
کشیده شدم داخل ماشین مشکی رنگ بزرگی که حتی نمیتونستم حدس بزنم چه ماشینیه
چندتامردکه شبیه بادیگاربودن وسبزه بودن محکم منو گرفتن
خواستم جیغ بکشم
که یکی دستمالی خیسی رودهنم گذاشت بایه نفس کشیدن
بیهوش شدم

چشمموبازکردم
همجاتاریک بود
منوبه یک صندلی بسته بودن

صداموبلندکردم وجیغ جیغ
کردم
یدونه بادیگاردا اومد داخل
_هوی عجوزه صداتوبیارپایین اینطرفا کسی نیست صداتوبشنوه

ترسیده نگاهش کردم
+چ...چرا...منو...آوردین...اینجا؟
_صبرکن میفهمی
+اما...

باسیلی که زیرگوشم خوابوند خفه شدم وباتعجب نگاهش کردم
گوشیشوازجیبش کشیدبیرون وشماره ای گرفت
_بله آقا...چشم حتما...بله همون که گفتین کوله قرمزداره...بله...منتظریم

گیج و منگ داشتم نگاهش میکردم
که نزدیکم شدوگفت
_برای شکنجه حاضری؟
+چچچی؟
_شکنجه خوب میخای؟
همینجوربهش زل زده بودم
که انگشتشوکشیدروگونم مورمورم شدم
+آشغال ازم دوربشو
تف انداختم توصورتش
صاف ایستادوباآرنجش صورتشو پاک کرد
عصبی دادزد_پس میریم برای راه حل دوم

#عشق_مجازی📵
#پارت102

تابفهمم چیکارمیخوادبکنه منوازصندلی بازکرد
وکشوندم سمت دَله ای آب سرموفرکردتوش
بعدازچندثانیه بیرون کشید
نفس نفس زدم_نکن چراداری اینجوری میکنی
+چون توبه همه سرویس میدی به ماکه رسیدنمیدی؟
_خفشو...
بازسرموکردزیرآب وآوردبالا
+حالاچی؟
_توخواب ببینی...
صدای دروشنیدم وبازسرموزیرآب کرد
حس کردم دستش ازسرم برداشته شدودستی دیگه ای روسرم نشست
نفس کم آورده بودم
وفقط دستامو دوطرف دَله میزدم
سرموکشیدبالاکه نفس نفس زدم وچشماموبازکردم
پشتم بهش بود موهاموتودستش گرفته بودازپشت به خودش کشید
یکی دیگه بود نمیدونستم کیه
صداشوکنارگوشم شنیدم_کارت بجایی رسیده که سر منو شیره میمالی شکیلا؟

تازه فهمیدم منوبجای شکیلاگرفتن
ای خدالعنتت کنه شکیلا

باصداش به خودم اومدم
_باتوام هوی؟

منوچرخوندسمت خودش
بادیدن صحنه ی روبه روم زبونم بنداومد

آرادبودخودش همون آرادخشن
بادیدنم تعجب کردودستاشوآزادکردیک قدم رفت عقب
باچشمای اشک آلودنگاهش کردم
بااینکه ازش بخاطراونروزادلگیربودم امابینهایت دلم براش تنگ شده بود

#عشق_مجازی📵
#پارت103

ناباورانه نزدیک یک دقیقه بهم نگاه میکردیم
نزدیکم شدوبادستاش دوطرف صورتموگرفت باصدای لرزشیش گفت_نفففسسس...تو...تو...
دیگه ادامه ندادومنوبه آغوش پرحرارتش کشید
زبونم بنداومده بودنمیدونستم چی بایدبگم

سرشوتوموهام فروبردونفس عمیقی کشید
انقدری حالم بدبودکه فقط پاهام سست شد
وازبغل آرادخَزیدم پایین
نگاهی بهم انداخت وباهول گفت_نفس خوبییی؟
صدای دادش که خطاب به بادیگارده بود گوشموپرکرد

_بله...بله قربان
+مگه نگفتم اونی که کولش قرمزه بیارین
_خب قربان این کوله اش هست همونی که گفتین باهمون پلاک ماشین
+بعدابه حسابت میرسم الان فقط زنگ بزن دکتربیاد
_چچچشممم

+نفسسسسس...نخواب...نفس

حسی تو وجودم برای جواب دادنش نبود
فقط توآغوش آرادبودم وصدای ضربان تندقلبشومیشنیدم واون عطرتلخ همیشگیش
کاش نمیدیدمش
چطوربین میلیونهاهزارنفر
منوبایداینجوری پیداکنه

آرادصدام میزدولی من هرلحضه بیحالترمیشدم
تااینکه چشمام دیگه روهم افتادوچیزی نفهمیدم

#عشق_مجازی📵
#پارت104

چشماموبازکردم به امیداینکه کابوس دیدم لبخندی زدم وخواستم ازتخت بلندبشم که دردی توگردنم پیچید
به خودم اومدم نگاهی به اتاق کردم
ولی انگارخواب نبودم وهمچی واقعیت بوده
سرمی که توی دستم بودو ازمیله آزادکردم وبااونیکی دستم گرفتمش
آروم آروم به سمت دراتاق رفتم
بعدازبازکردنش یه چندتاپله ای به زور پایین رفتم
صدای آرادخیلی واضح میومد

_دعاکن بلایی سرش نیادوگرنه زنده ات نمیزارم
+اما...آقا...من...من...نمیدونستم
_ببرصداتو

صدای قدمهام باعث شدبچرخن سمتم
آرادبادیدنم سریع پلهارو دوتایکی اومدبالا
_خوبی؟چراپاشدی؟
+ساعت چنده؟
_10شبه

هیییین بلندبالایی کشیدم که آرادترسیده نگاهم کرد
+مانیییی
_مانی چی؟
+مانی مهدبوده نکنه بلایی سرش بیاد
ازکنارآرادباهول رفتم پایین که پاهام سست شدن ونزدیک افتادنم بود
دستشودورشکمم حلقه کردوکنارگوشم پچ زد
_هیییس مانی خوبه همینجاس

چرخیدم سمتش
+کجججاس؟
_تواتاق خوابه
+منوببراونجا
_اول استراحت کن بعدمیری
+نهههه منوببرکناربچم
...