دوستان این کیک داستان داره روز پدر چنندتایی سفارش داشتم و از بدروزگار یادداشت نکردم که دیگه یادمه .خلاصه این کلا بین همه درگیری های ذهنیم که شامل دختر دوساله و کار کیک و کار های خونه یادم رفته بود که دخترم داشت کارتون میدید من میگم کار خدا بود که یهو این کارتون رو نشون داد که من عین رعد و برق شد تنم یهو و پریدم هوا که ای وای من امروز این کیکم هست با پریدن من دخترم کلی خندید و خلاصه کل این عروسکا و پخت و اینا تو دوسه ساعت انجام دادم و بخیر گذشت