عکس پیتزا
Mansøørəh
۷۶۷
۵۹۱

پیتزا

۲۴ اسفند ۹۹
<•••>
#بالهای_عاشقی⁦🧚‍♀️⁩💚
پارت ۱
مقدمه:
مردم روستای کارلو اعتقاد دارن سرزمین مایارو سرزمین پری هاست و به مردم هشدار دادن که نردیک اون سرزمین نشن چون ممکنه پری های جادوگر زندگی اونارو طلسم کنند .
همین ترس باعث شده کسی نزدیک اون سرزمین نره !
اما بر خلاف ترس و اعتقادات مردم روستا دو برادر
آکین و جاناتان معتقدند پری ها موجودات ضعیفین و می تونند،
با خوی جادوگری اونها هرچی میخوان به دست بیارن برای همین هم ،
اونا روزای یکشنبه صبح تا شب میرن و روی تخته سنگی که نزدیکیای سرزمین مایارو میشینن تا بلکه یه دونه پری ببینن .
اما نمیدونند که خود پری ها هم اجازه خارج شدن از سرزمینشون رو ندارند .
___________موقعیت مکانی : سرزمین مایارو______
.................ویانا⁦🧚‍♀️⁩..............
دینگ دینگ
ویانا+ ععهههه بزار یه روزم شده بخوابم قارچی🗿
دینگگگ دینگگگگ_ خودت دیشب گفتی هرجور شده بیدارت کنم گفتی کار مهمی داری .
+مثل اینکه قرار نیست خ.فه شی⁦=_=⁩
با عصبانیت از رختخوابم پا شدم و رفتم دستشویی ،
دست و صورتمو شستم و یه نگاه تو آینه به خودم انداختم.
موهای پسرونه کوتاهم بهم ریخته بود ، چشمای آبیم که همه عاشقش میشدن .
چهره ام خیلی عروسکی بود اما بر خلاف چهرم
رفتارام با پسر مو نمیزد :/
و در آخر بال های سبز زُمُردیم که داشت خودنمایی میکرد .
میتونم بگم بیشتر از همه عاشق بال هامم⁦^_^⁩
اوهههههه🤦 تازه یادم اومد امروز با لونا قراره از سرزمین بریم بیرون .
پری های اینجا میگن اون بیرون توی روستای کارلو موجوداتی به اسم آدمیزاد زندگی میکنند اما آدمیزاد ها شکارچی پری هان ⁦:-O⁩
از حرف زدن با خودم دست برداشتم و
پرواز کردم سمت آشپزخونه _ میز صبونه رو چیدم
و بال زنان رفتم سمت اتاق مادرم✨
پدرمو وقتی بچه بودم از دست دادم
و با مادرم که به عنوان جانشین پدرم شاهزاده مایارو انتخاب شده زندگی میکنم.
آهان راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم⁦:^)⁩
من ویانا ماتریک ۱۷ ساله
تک دختر شاهزاده ام⁦。◕‿◕。⁩
.
پارت ۲
................‌ویانا⁦🧚‍♀️⁩.................
مادرم از خواب بیدار شده بود و داشت آماده میشد.
ویانا+ مامان امر‌ز قراره با لونا بریم ساحل شنا کنیم .
صدای وجدان : آره جون عمت ، مگه قرار نیست بری بیرون از سرزمین !!
+تو خ.فه الان اعصابتو ندارم 😒
مامان_ عه چه خوب ، مواظب خودت باشی ها
+باشه مامان جونم حواسم هست
_خودت تنها میری یا منم بیام همرات؟
+خودم تنها میرم مامان مرسی.
_باشه هرجور راحتی دخترم✨
بعد از اینکه صبونه خوردیم رفتم اتاقم تا آماده بشم.
باید مایو و وسایل شنا هم برمیداشتم چون اینجوری مامانم شک میکرد نمیرم ساحل ‌.
در کمدمو باز کردم تا انتخاب کنم چی بپوشم-
لباسام اکثرا تیره و پسرونه بود و برعکس بقیه دخترا که عاشق چیزای دخترونن من پسرونه پسند بودم..
یه سوییشرت سبز ارتشی و شلوار جین مشکی پوشیدم و بعد از خداحافظی از مامان راه افتادم سمت خونه لونا .
+++++++++++لونا🧚++++++++
به خاطر کاری که قراره با ویانا بکنیم حس بدی دارم .
از روبه رو شدن با آدما میترسم
اما ویانا .... ویانا خیلی کنجکاوه و میترسم آخر سر همین کنجکاویش کار دست خودش و خودم بده⁦(+_+)⁩
هعی اما اون رفیقمه رفیق که چه عرض کنم مثل خواهر نداشتمه حیح بخوام با توجه به اخلاقش حساب کنم یه جوری میشه داداشم ⁦(≧▽≦)⁩
برای همینم مجبورم هرکاری میکنه کنارش باشم.
موهای بُلَند طلاییمو شونه کردم ، واقا ویانا چطور قید مو بُلَندو زده :/
یه نگاه به بال های آبی پروانه ایم انداختم باید دوسشون داشته باشم اما کاش بال هام شبیه ویانا بود .
بعد از اینکه آماده شدم از خونه زدم بیرون همون موقع ویانا هم رسید.
..............ویانا⁦🧚‍♀️⁩.............
بعد از احوال پرسی با لونا به سمت راهی که به بیرون از اینجا ختم میشد قدم ور داشتیم .

موقعیت مکانی : ~~روستای کارلو~~
••••••••آکین•••••••••
امروز هم قراره مثل بقیه روزا با جاناتان بریم و روی اون تخته سنگ بشینیم .
جاناتان دیگه خسته شده و به من میگه بیخیال شم اما من هنوز امید دارم که بالاخره یه پری می بینیم.
امروز یکشنبه بود برای همین نرفتیم کارگاه
پدرم و مادرم توی ۱۵ سالگیم طلا.ق گرفته بودن و بعد پدرم مامانم نتونست از خرجمون بر بیاد برای همین مارو ول کرد و رفت .
منم که از جاناتان ۱ سال بزرگتر بودم
باید ازداداشم مراقبت میکردم و خرج خودمونو میدادم.
الان بعد از ۶ سال هردومون توی کارگاه تراشکاری
مشغول به کاریم.
Vartolu <•••>😌
...
نظرات