عکس ابنبات چوبی
zahra_85
۵۵
۶۳۳

ابنبات چوبی

۲۵ اسفند ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_سیو_ششم
اقایه افخم یه کتو شلوار مشکی پوشیده بود
لیندا هم یه مانتو قرمز جیغ جلو باز یه تیکه پارچه قرمز روسرش که موهایه طلاییشو ریخته بود بیرون لبایه پروتزیشم قرمز جیغ کرده بود
اه چقدر بیریخت
رفتیم جلو واحوال پرسی کردیم
منو اراز روبه رویه لیندا واقایه افخم نشسته بودیم
اقایه افخم با لبخنده محوی گفت
_خوب اراز جان یکم از روند کار بگو
تا اراز خواست لب باز کنه لیندا خودشو لوس کردو گفت
_عه بابایی یه شب اومدیم بیرون دیگه بحث کارو بزارید برا یه وقت دیگه
وچشماشو مظلوم کرد
اقایه افخم دسته لیندارو گرفتو بوسید
_به خاطر خوشگل بابا امشبو فقط خوش میگذرونیم
_اخجونم مقسی باباجونم
اقایه افخم خندیدو چیزی نگفت
لیندا هم از فرصت استفاده کردیک متر خودشو کش دادودستشو دوره بازویه اراز حلقه کرد
_مثلا درباره این حرف بزنیم ارازی چقدر خوش سلیقست وبه کته اراز اشاره کرد
اقایه افخم حرفشو تایید کرد
_لیندا درست میگه خیلی خوش سلیقه ای کتت معرکس
اراز پوزخندی زدو دستشو از دسته لیندا کشید بیرون ودسته منو گرفت
با انگشت شستش رو دستمو نوازش کرد
نگاهه مهربونی بهم انداخت اما خطاب به لیندا واقایه افخم گفت
_کتو شلوارم سلیقه عشقمه
چشمکی زد
_البته خودمم خیلی خوش سلیقم چون یه فرشته رو انتخاب کردم
وسپس دستمو بوسید
سرمو زیر انداختم قطعا گونه هام قرمز شدن
لیندا پوکر خودشو کشید عقب اقایه افخم هم جدی گفت
_صد البته
اراز اروم گفت
_شیفته همین حجب وحیاتم خانمم
لیندا شنیدو مثل لبو شد
همون موقع گارسون اومد
_برای من اسپاگتی بیارید
_منم ااااا سالاد میگو میخورم
اراز نگاهی بهم انداخت
با سر بهم اشاره کرد که چی میخورم
+من لازانیا میخورم
اراز سری تکون داد خواست لب باز کنه که باز عنتر خانم خودشو انداخت وسط
_ارازی بهت سالاد میگو رو پیشنهاد میکنم محشره
اراز نگهه کوتاهی به لیندا انداخت
_ترجیح میدم منم مثل عشقم لازانیا بخورم
ووییییی خودا اگه بگم اون موقع تو دلم کارخونه قند اب نمیشد دروغ گفتم
خر کیف شده بودم پشت چشمی برایه لیندا نازک کردمو با ناز خودمو با ناخونام مشغول کردم
5 دقیقه گذشته بود وسکوت خفناکی باری بینمونو پر کرده بود
لیندا رو به من کرد
_انید جون میای باهم بریم دستامونو بشوریم
اقایه افخم با لبخند گفت
_اره اره برین منو اراز جانم کمی درباره کار گپ بزنیم
نگاهی به اراز انداختم
با سر اشاره کرد که برم
منم بلند شدم
+بریم لیندا جان
لیندا با لبخند بلند شد کناره هم به سمته سرویس بهداشتی رفتیم
هر دوماتون کناره هم مشغول شستن دستامون بودیم
_انید جان
+بله
لیندا به دیوار تکیه داد منم از تو اینه بهش زول زدم
_میدونستی من هر چیزی بخوامو به دست میارم
چشمامو ریز کردم
+منظورت
_منظور خواصی نداشتم فقط میخوام یه خاطره برات بگم
زول زدم بهش
_دوسال پیش یه ماشین جدید اومد تو بازار
فقط ازش 5 تا بود اونم تو یه نمایشگاه تو اروپا
ازش خوشم اومد به پدرم گفتم اونم رفت تا برام بیارتش اما دسته خالی اومد هر 5 تا فروخته شده بودن و قرار بود درست 7 روز بعدش برسن دسته صاحباشون
میدونی چی شد
+چیکار
پوزخندی زد
_درست سه روز بعد اون نمایشگاه همراه هر 5 ماشین به طور مشکوکی منفجر شد
خندید
واین دله من بود که توش یه نسیم خنک میوزید
+خوب به من چه
_اره به توچه مربوطه فقط خواستم بگم چیزی که من بخوام وبرام نباشه پس برایه هیچکس نیس
رفتم تو شوک
چند لحظه بعد سرمو بلند کردمو چرخوندمنبود رفته بود
اون منطورش اراز بود اون ارازو میخواد اما.... نکنه بلایی سره اراز بیاره
نه خدا نکنه زبونتو گاز بگیر انید اون یه مجرمه پس پلیسا میگیرنش وهیچ کاری از پیش نمیبره
با این که مطمعن نبودم اما به خودم تلقین کردم چیزی نیس
دستامو خشک کردم ورفتم بیرون به سمته میز رفتم لیندا با خنده نگاهی بهم انداختو چشمکی زد
خودمو خونسرد نشون دادم نباید میفهمید که ترسیدم چون اونطوری قطعا اون پیروز بود
سره جام نشستم اراز لبخندی زد
_چرا انقدر دیر کردی خانمم
لبخنده محوی زدم
+طول کشید دیگه عزیزم
سری تکون داد همون موقع شامم اوردم
............................................................................
ساعت 12 وما داریم به سمته خونه میریم اونقدر خسته بودم که با تکونایه ماشین به خواب رفتم
تو خوابو بیداری بودم که وجود کسیو کنار خودم احساس کردم اما خستگیم اجازه نداد چشمامو باز کنم
صدایه ارومی کناره گوشم شنیدم
_انید خانم نمیخوای پاشی رسیدیم
چیزی نگفتم
_انید بلند شو برو تو اتاقت بخواب پاشو خانم
چیزی نگفتم که دستش رو بازوم نشست
_انید بلند شو وگرنه خودم میبرتما
اول محل ندادم اما بعد که ویندوزام فعال شد وفهمیدم چی گفته
سرجام نشستم
+بیدارم بیدارم
خندید
دستمو کشیدو منو از ماشین بیرون اورد
با چشمایه بسته بهش تکیه دادم به سمته اسانسور رفت
نفهمیدم کی رسیدیم دم دره خونه اراز درو باز کرد چشمامو باز کردمو به سمته اتاقم رفتم دمه دره اتاقم بودم که اراز صدام زد
برگشتم با چشمایه بسته به در تکیه دادم
_صبح ساعت 7 اماده باش میبرمت خونه مادر جون
چشمامو فوری باز کردم با زوق وصف نشدنی گفتم
+جونه من میبریم
خنده تو گلویی کرد
_اره میبرمت
خندیدم ورفتم تو اتاقم چشم بسته لباسامو عوض کردمو خودمو رو تخت انداختم
با فکر به فردا با لبخند محوی به خواب رفتم
صبح زود از خواب بلند شدم
میز صبحانه رو اماده کردم خودمم اماده شدم
به سمت دره اتاق اراز رفتم توقع داشتم خواب باشه اما تا خواستم درو بزنم در باز شدو اراد اماده بیرون اومد
+عه بیداری
_اره
ابرویی بالا انداخت
_سحر خیز شدی
با لبخنده پهنی گفتم
+خوب قراره ببریم خونه مادر جون دیگه
خندید
_یادته
+معلومه که یادمه
_صبحانه بخوریم بعد میریم
سری تکون دادم
برایه اولین بار با اراز صبحانه خوردم چه حس خوبی داشت
بعدشم با هم به سمته پارکینگ رفتیم وبعد منو برد خونه مادر جون
دم در وایستاد
پیاده شدم
پنجرشو کشید پایین به سمتش رفتم
با ژسته خواستش عینک افتابیشو از رو چشماش برداشت
_جیغ جیغ نمیکنی خونرم باارزو رو سرتون نمیزارین
عصرم راس ساعت 4 اماده باش میام دنبالت
سری تکون دادم
+باشه باشه.. برم
_اره..... فعلا
+خداحافظ
لبخنده محوی زدو حرکت کرد به سمته در رفتمو دستمو گذاشتم رو زنگ
چند دثانیه بعد صدایه عطیه خانم تو گوشی پیچید
_اومدی مادر قربونه اون صورت ماهت برم
لبخندی زدم
+سلام عطیه جون درو باز نمیکنی
_عه خاک عالم به سرم از زوق یادم رفت
درو باز کرد خندیدمو وارد باغ شدم
نگاهی به سر تا سرش انداختم نفس عمیقی کشیدم
+اه بویه بهشت میده بویه زندگی.... بویه خوشبختی
قدم قدم به سمته عمارت رفتم همون موقع در باز شدو اول مادر جون با لبخند بعدش ارزو با چشمایه زوق زده اراد با یه نگاه دلتنگ واحسان با شیطونی اومدن بیرون والبته عطیه جونه همیشه مهربون
ارزو از همون جا دوید طرفم
_اومدیییی زن داداش
وپرید تو بغلم
+سلام ارزو
_سلام انید جونم خوبی قشنگم
چشمام پره اشک شد
+شمارو که دیدم حالم عالی عالی شد
ارزو با بغض گفت
_قربونت برم گریه نکن منم گریم میگیره باشه اجی
سری تکون دادم
+باشه دورت بگردم
با هم به سمته بقیه رفتیم
مادر جونو تو بغلم گرفتم با مهربونی ازم استقبال کرد
ارادو هم تو اغوش گرفتم اغوش برادرانش عجیب ارامش داشت
وبعدش احسان شیطون که چشمه ارازو دور دیده بود
...
نظرات