ورق بزن و با من همراه شو 💜🌼
#چالش_عکس_نوستالژیک🌸🍀 دوست داشتی بخون 👇
گاهی دلم برای کودکم تنگ میشود 😔
آرام در دنج ترین جای وجودم و بخاری نفتیه اتاق روشن میکنم و مینشینم روی صندلی گهواره ای مادرجون و آروم آلبوم سیاه و سفید کودکی ام رو ورق میزنم 😌🌿
اون فنجون کوچولو نقلیه یادگارش که همیشه سه چهار تاییش گوشه ی سینی روی اون میز کوچولوی گوشه خونه بود روشم یه پارچه ترمه انداخته بود و کنارش تشک گل گلیشو مینداخت و تکیه میداد به اون پشتی قرمزه 😍
آقاجونم که دیگه نگم همیشه یه فال حافظ گرفته بود دستش و با اون عینک نصفه و نیمش هی کتاب رو جلو و عقب می اورد که بتونه شعرای حافظ و بلند بخونه
یادمه همیشه یه دوتا متکا سوسیسی که روکش گل قرمز داشت میزاشت زیر دستش و لم میداد رو تشک پنبه ای 😍
عجیب دلتنگ اون روزام صدای پنبه زن که تو کوچه همیشه نشسته بود و پنبه میزد انقدر کوچه سفید میشد که فک میکردیم کلی برف اومده تو کوچمون 😍
صدای آلاسکا فروش کوچه هنوز تو گوشمه وقتی میومد و صدای چرخش رو میشنیدیم بدو بدو میرفتیم ازش آلاسکای قرمز میخریدیم و با کلی دوق و شوق لیسش میزدیم تا آب بشه وقتی هم که تموم میشد با کلی خوشحالی که انگار معجزه ی خلقت رخ داد زبونای یخ زدمونو بیرون میوردیم کلی پز میدادیم که نگاه کن واسه من قرمز تره 😌
بابا که از سر کار میرسید یه پنج ، شیش تایی هندونه ی سرخ و شیرین می اورد یه دوتاییش رو مینداخت تو حوض کاشی آبی رنگ وسط حیاط که دور تا دورش و شمعدونی کاشته بودن تو اون گلدون گِلیا یاد اون ماهی قرمزای حوض بخیر 🍀
اون جعبه های سیب و پرتغالی که بابا میریخت تو حوض تا واسه اومدن مهمون مامان و زنعمو ها بشورن 🌸❤
همچنان دلتنگ روزهای گرم و سرد خونه ی مادربزرگم 😔💜
📚@cafe_deng
...