#قرار_معنوی#شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت دوم:
سخنران میگفت همسر شهید همت نذر کرده که تا چهل شب نماز شب بخونه و بعد با اولین کسی که میاد خواستگاری ازدواج کنه که شهید همت اون گزینه بوده 😍😍😍😍
این جواب گره ذهنی من بود این که از خدا بخوام خودش برام یکی رو بفرسته چرا که گذشته از حرفهای خاله ام و دل شکستگیم خودممم هم همیشه این نگرانی رو داشتم که واقعا کی میتونه این اخلاقای منو تحمل کنه همیشه فکر میکردم با هر کسی ازدواج کنم کارم به جدایی میکشه که هیچ کس رو شبیه خودم در اطرافم نمیدیدم در نتیجه هر خواستگاری میومد عمدا کاری میکردم بره و پشت سرشم نگاه نکنه چون میدونستم نمیتونن اخلاقای منو تحمل کنن😥😥😥
این خاطره از شهید همت راهم رو روشن کرد تازه یادم افتاد میتونم از خود خدا کمک بگیرم چقدر پرت بودم قبلش 😓😓😓
همونجا توی روضه منقلب شدم منم نذر کردم که خدا خودش یه گزینه مناسب برام بفرسته ولی چون امتحان کنکور در پیش بود ادای نذر رو به بعد از کنکور موکول کردم
یکی دو روز گذشت یک شب نیمه های شب مشغول درس خواندن بودم که یهو یه احساس عجیب شعف و خوشحالی بی دلیل در وجودم حس کردم به ایینه ای کنار دستم بود نگاه میکردم و اون شب به طرز عجیبی خودم رو زیباتر از همیشه میدیدم توی آیینه
حس و حال غریبی بود که بی اونکه دلیلش رو بفهمم اشک شوق منو در اورده بود نمیدونستم چرا ولی اون شب احساس میکردم خدا بهم نظر داره و ازم راضیه 😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️
فردا صبحش با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم مادرم صحبت میکرد حرف از خواستگار جدید بود
بعد که تلفن رو قطع کرد بهم گفت توی روضه عمه یکی از همسایه ها دیده ات میخواد بیاد خواستگاری و پسرشون طلبه هست
جا خوردم و فهمیدم حس حال دیشب به چه دلیل بود دقیقا وقتی از خدا خواستم خودش یکی بفرسته به هر گزینه ای فکرم میرسید جز این یکی خیلی سریع به مادرم گفتم حرفی نیست بیان
و مادرمم که هر دفعه مقاومت منو برا اومدن خواستگار دیده بود چشماش گرد شد از تعجب
خیلی سریع قران باز کردم آیه ۳۳ و ۳۴ سوره طه اونجا که حضرت موسی از خدا درخواست میکنه برادرش هارون رو همراه و کمک حالش در امر رسالتش قرار بده و خدا بهش میفرماید : خواسته تو به تو داده شد
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
دیگه هیچ جای شکی برام نمونده بود که منی که کسی جرات نداشت اسم خواستگار برام بیاره ایستادم و تو چشمای پدرم نگاه کردم و گفتم یا این یا هیچ کس 😱😂
چقدر زیبا و دلنشین حاجت گرفته بودم من میخواستم به تاخیر بندازم عهد و پیمانم رو با خدا به بعد از امتحان کنکور ولی انگار خدا مشتاق تر از من بود برای این وصال قبل از این به نذر و عهدم باهاش عمل کنم حاجتم داده بود 😭💞😭💞😭💞😭💞
من همه زندگیم رو مدیون شهید همت میدونم اون خاطره باعث شد بفهمم و یاد بگیرم و الگو برداری کنم برای زندگیم 💚💚💚💚💚
و الان سالها از اون روزگار گذشته من پسر پانزده ساله دارم نمیگم مشکل نداشتیم باهم اختلاف نظر نبوده بله بوده خیلیم زیاد بوده هنوزم هست ولی هر بار عمیق فکر میکنم با وجود همه این اختلافات این مورد بهترین گزینه برام بوده و همیشه بابت این نعمت شاکرم در حالی که دختر خاله هام یکیشون که کلا ازدواج نکرده هنوز و اون یکی هم ازدواج کرده با کلی مشکل از همون روز اول جوری که شب عروسی به شدت بد با همسرش دعوا کرد و نزدیک بود همون جا کارشون به جدایی بکشه 😣😣😣😣😣
شهدا زنده اند و میشنوند و دستگیری میکنن دست من گرفت شهید همت بدون اینکه اصلا متوجه و متوسل بهش بشم اگه میشدم چگونه برام سنگ تموم میگذاشت من همیشه مدیون این شهید بزرگوارم و فکر میکنم حقشون رو باید با مطالعه بیشتر در زندگیشون ادا کنم
شهدا میبینند حاضر و ناظر اعمال و رفتار ما هستن شهدا واسطه های ما هستن برای رفتن در خونه اهل بیت و خونه خدا
و چقدر دردناکه توهین به ساحت مقدس ستارگانی که حق شفاعت دارن در صحرای محشر 😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔