عکس پیراشکی کرمدار
SevdaHatami
۲۲۷
۸۱۴

پیراشکی کرمدار

۹ دی ۰۱
سلام سلام خوب هستین؟
نمیدونم چرا اصلا حس عکاسی ندارم اصلا حس لایک کردن پستارو هم ندارم☹️فکرکنم عکس یلداییمو پاپیون قبول نکرد از حس و انگیزه افتادم🥲
- قبل انقلاب زنی به اسم لیلی زندگی میکرد ؛ کار لیلی اواز خوندن توی خیابون ها و کاباره ها بود .‌.
زمان گذشت و لیلی توی خیابون‌های
لاله زارطرفدار زیادی پیدا کرد ..
مغازه دار ها و رستوران ها پول زیادی بابت لیلی اوازه خوان میدادن؛یه کافه بزرگ توی لاله زار بود که لیلی اوازه خوان ثابت اونجا شد ..
با اینکه توی کافه پول زیادی بهش نمیدادن ؛ اونجا موند ..
چون در نگاه اول دلباخته‌ی پسری به اسم رضا طوطی شد !
بهش میگفتن رضا طوطی ؛ چون از دار دنیا،یدونه طوطی داشت که همه جا همراهش بود ..لیلی هر روز چشم تو چشم رضا طوطی ؛ براش اهنگ میخوند :
اگه یه روزی نوم تو باز ت
و گوش من صدا کنه ..
دوباره باز غمت بیاد
که منو مبتلا کنه ..
رضا متوجه‌ی علاقه‌ی
لیلی به خودش شد؛جز رضا، همه متوجه این علاقه شده بودن ..
صاحب کافه ساعت کار لیلی رو اضافه حقوقش رو کمتر کرد ؛
اما خونش رو که توی محله‌ی رضا طوطی بود بهش اجاره داد !
لیلی هم از خدا خواسته قبول کرد
ولی لیلی میدونست که عشقش بیهوده‌ست؛‌رضا طوطی که هر روز سر ناموس دعوا میکردکجا
لیلی اوازه خوان کجا !
لیلی با خودش فکر کرد شاید اگه شغلشو عوض کنه ؛
بتونه با رضا طوطی ازدواج کنه ..
با صاحب کافه حرف زد ؛ قبول کرد که نصف روز اواز بخونه بقیش رو ظرف بشوره‌‌‌ ..
زمان گذشت و گذشت ؛
لیلی هر روز تایم اواز خوندش
رو کمتر میکرد ؛یه شب که خسته داشت از سرکارش برمیگشت، رضا طوطی رو
با مهدیه دختر اعظم خانوم دید !
مهدیه دختر چادری و خانومی بود ؛
همه به پاکیش قسم میخوردن !
تا حالا رضا رو انقدر مهربون و خندون ندیده بود؛ بی سرو صدا داخل خونه شد‌ ؛ بعد دوماه که عروسی گرفتن رضا طوطی اومد پیش لیلی تا بهش بگه که میخواد توی عروسیش اواز بخونه !
لیلی قبول کرد ؛تو دلش گفت این اخرین کاریهکه میتونم در حقش انجام بدم
لیلی تمام شب اواز خوند؛حتی پاکت پولی که رضا میخواست بهش بده رو قبول نکرد؛برگشت به کافه
هیچکس نمیدونه لیلی چی کشید تا صبح فقط صاحب کافه وقتی برگشت؛
یه کاغذ روی میزی که رضا طوطی همیشه مینشست پیدا کرد روی کاغد نوشته بود :
هرچه زخم به لیلی زدی دیوانه نشد
شعله شدم افسوس
که عشقت پروانه نشد
انقدر خوانده‌ام از تو که خدا میداند !
امشب اما هرچه فریاد زدم،ترانه نشد
میدانم از دلبرت حجب و حیا میبارد ولی .‌‌ .
طوری زخم زدی ؛
خدا حریف این تازیانه نشد !"(:🖤🍂
...
نظرات