#گل_بی_عیبروزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟
ملا در جوابش گفت: بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم.
دوستش دوباره پرسید: خب، چی شد؟
ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود!! به شیراز رفتم، دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود! ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و هم خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم!
دوستش کنجکاوانه پرسید: دیگر چرا؟
ملا گفت: اينبار او مرا نخواست، او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم!
🔴در این دنیا هیچ کس کامل نیست!
...