عکس دسر پان اسپانیا

دسر پان اسپانیا

۱۸ بهمن ۰۱
❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️
روزهای زمستان، برف که می بارید، خانه های جنوبیِ کوچه برف های روی بامشان را پارو می کردند وسط گذر. راه ماشین های عبوری سد می شد و این یعنی تا وقتی سر و کله ی ماشین های شهرداری پیدا نشده تمام محله در قُرق ما بود. دو گروه می شدیم. این سر و آن سر کوچه را قلعه می ساختیم و با گلوله های برفی به جان هم می افتادیم. گوله برفی ها که توی مشتمان آب می شد و سرما از منافذ دستکش های نخی نفوذ می کرد تا عمق استخوانهایمان، سلول های عصبی شیپور آتش بسِ این جنگ یخی را می زدند. می دویدم توی خانه و لباس های خیسم را می کندم و بخاری والُر آبی رنگ انتهای اتاق را بغل می کردم و می نشستم به انتظار "خانم جان" و طعم زمستانه اش... یک روز "شیر برنج و مربا"، یک روز هم "باقلا و گلپر در معیت سرکه ی خانگی فرد اعلا". توی دلم غوغا می کرد طعم زندگی با ته مزه ی "زمستانه"

نوستالژیک شدن روزهای برفی هیچ جای محاسباتم نمی گنجید. خساست آسمان و ناخن خشکی این روزهایش به کنار، آدم ها هم عوض شده اند. فراموش کار شده اند. یادشان رفته انگار طعم فصل ها را، یادشان رفته که "بهار" طعم شربت بهار نارنج می دهد و عطر مربای گل محمدی، یادشان رفته که خاطره ی "تابستان" را فالوده ی شیرازی و کاهو - سکنجبین ماندگار می کرد و لب و لوچه ی آویزانِ پاییز همیشه عاشق را طعم گس خرمالوهای روی درخت، غنچه می کرد...

می دانی رفیق؟! گناه فصل ها نیست که روزهایمان بی مزه شده اند. فراموش کار شده ایم...همین!
...