ماه رمضونای قدیم یه حال و هوای خاصی داشت،
وقتی همه اهل خونه بیدار میشدیم از کوچیک و بزرگ، دلمون میخواست با بزرگترا سحری بخوریم و روزه بگیریم،و تأکید میکردیم که مامان حتمأ بیدارمون کن، یه حس بزرگ بودن بهمون دست میداد، سحرهای ما مثل وقتای ناهارمون بود ، شلوغی و سر و صدا ، چراغای خونه که همشون روشن بود، و دعای سحر و مناجات که یه حال قشنگی رو به فضای خونه میداد، عجله برای خوردن غذا و دلشوره که یه وقت دیر نشه و اذان بگن، نزدیکای اذان صبح و تند تند چندتا لیوان آب خوردن، حتی تو ثانیه های مونده به اذان و بعد هر کدوم به نوبت از شیر آب تو حیاط وضو میگرفتیم و پشت بابا و مامان نماز میخوندیم، یادش به خیر، دلم تنگ شده برای ماه رمضون های قدیم، وقتی میدیدیم همسایه ها هم چراغای خونشون روشنه و صدای قاشق و بشقابشون شنیده میشه، دلم برای حیاط خونمون تو اون دم دمای صبح که مادربزرگ داشت وضو میگرفت و دعا میکرد تنگ شده، چقدر الان هم شنیدن دعای سحر برام لذت بخشه، وقتی تمام خاطرات شیرین سحرهای ماه رمضون قدیم رو برام زنده میکنه، چشمامو میبندم و خودمو کنار سفره سحری با خونواده میبینم، چه انتظار دلنشینی بود از سحر تا افطار روزه گرفتن و سفره های پر برکت افطاری🌹🌹
#|مرضیه_کریمی|
...