#به وقت زیارت...قرارشددسته جمعی بریم زیارت شاهزاده یحیی بن زید میامی مشهد.گفتم دست خالی نرم یک کیک کوچولودرست کنم وکام همه شیرین بشه .ازحمل ش نگم بس خندیدیم..ماشینمون مزدا بود.بس که بادبودهی سرکارتن روبادجابجامیکرد..رسیدیم زیارتگاه شب شدخواستیم بخوریم نورکم بودگفتن بریم زیارت .اومدیم باچای بخوریم.گفتن باشه بعدشام .بعدشام هم همه گفتن بریم شهربازی.ازشهربازی اومدیم بچهاگفتن بخوریم. دیدیم پدرومادراخوابن.گفتیم چکارکنیم ؟داداشم گفت بزاررواتاق بارماشین.خنکه.مدتی نشد داداشم گفت بیارش پایین جوونا برمیدارن می‌برند. تاصبح چشممون به کیک بود.تااینکه بعدنمازصبح ودعاندبه سرسفره صبحانه که همگی جمع۲۳نفر بودیم برش زدیم ونوش جان کردیم.