یه سر رفتم پیش مامان. دیدم مامان برای ناهار کوفته تبریزی درست کرده. گفت :"زنگ بزن پسر علی آقا فلافلی هم بیاد." پرسیدم :"چرا؟" جواب داد :"نون ندارم. زنگ بزن بگو نون بیاره." (حقیقتا از این حجم از علاقه ی مامانم به دامادش برگام ریخت!!!) بعد از یه مدت، پسر علی آقا فلافلی با نون اومد. و با گفتن "آن مرد با نان آمد" به ما سلام کرد و وقتی من رو دوربین به دست دید، آه از نهادش برآمد و فهمید که قراره یه کوفته ی سرد نصیبش بشه. این وسط من و مامان داشتیم بحث می کردیم که کدوم ظرف رو استفاده کنیم. هر چقدر من می گفتم این ظرف میناکاری تو عکس خوب میوفته، مامان می گفت :" ر بده، ب بده، شنبلیله! ظرف هامو خراب می کنی دخترک." سرم رو کج کردم و گفتم :" مامانییییی!!!" که جواب شنیدم :" جهنم و ضرر؛ عکست رو بگیر." پس شد آنچه شد....