چند وقت پیش رفته بودیم خونه ی عمه جون. عمه جون یه خانکم میانساله که تنها با همسرش زندگی می کنه. عمه جون و شوهرش یه باغ پرتقال دارن. یادمه بچه که بودم از شاخه ی یکی از درخت های باغ برام تاب درست کرده بودن و وقتی که بقیه درحال چیدن پرتقال بودن، من تاب بازی می کردم و با هر اوج تاب، عطر پرتقال ها رو به مشمام می کشیدم. بعد از چیدن پرتقال ها، عمه جون به هر کدوم از خواهر ها و برادرها کیلو کیلو پرتقال می داد. امسال هم با اصرار به پرتقال داد. با بدبختی به کیسه های پر شده از پرتقال نگاه می کردم. چون من پرتقال دوست ندارم و مونده بودم که با این همه پرتقال چیکار کنم؛ که یکهو یاد پسر علی آقا فلافلی افتادم که عاشق پرتقاله. برای همین دست به کار شدن و براش کیک پرتقالی درست کردم و از کیک تو زوایای مختلف عکس گرفتم تا سر خودمو گرم کنم تا اینکه پسر علی آقا فلافلی از راه برسه.
#پرتقال#کیک_پرتقالی#باغ_عمه_جون#تاب_بازی
...