دو سال پیش همچین روزی
همین ساعتا
تو بغل خودم از هوش رفت ، نفسش رفت
هرچی جیغ کشیدم صداش زدم دیگه چشاشو باز نکرد
گریه میکرد هلاکِ ۱ سی سی شیر بود
بچم گشنه رفت 😭 گفتن شیر بخوره حالش بدتر میشه
انقدر عق زد ک خون بالا اورد 😭
بردنش ای سی یو و گفتن دیگه از این به بعدش دست خداست 😭
خدا نخواست
دلش نیومد بچم بیشتر از این اذیت بشه
بچم صبور بود ، تو کل این هشت ماه گریه نکرد اما یه بارم نخندید 😭
امانتی خدا رو دادم دست خودش
سپردم به خودش
محاله دلتنگش بشم و اون شب به خوابم نیاد ، هروقت تو خوابم دیدمش لبخند رو صورت ماهش بوده 😭
از زمین و زمان شاکی میشم
از خودِ خدا شاکی میشم و بعد ک اروم شدم میگم راضیم به رضای خودت
لطف کردی منو لایق دونستی ک هشت ماه از فرشته ات نگهداری کنم😔😭
فرشته بود دختر نازِ من 🖤🤍
دیگه هییییشکییی واسم اون نمیشه
بوسیدمش و گذاشتمش تو خاک 😭 اما داغش هر لحظه بیشتر آتیشم میزنه
قلبم تیکه پارس اما میگم بچم جاش خوبه تو بغل خداس
بمیرم واسه صورت ماهت مامانی🖤
...