قرمه سبزی گیلانی

۶۶۷ لایک
۲۳۲ نظر
سلام دوستای گلم.چقد خوشحالم که دوباره دارم باهاتون حرف میزنم.آخه خدا عمر دوباره بهم داده😢😢😢دیروز از صبح هی از ته دل میگفتم الهی بمیرم واقعا میخواستم بمیرم😢😢یبار خالم زنگ زد بهم گفت شوهر یکی از اقواممون که حامله هم هست وخیلی جوون فوت کرده😢😢هی گفتم الهی بمیرم😢😢بعدشم مصیبت اهواز و که تو کانال دیدم و خصوصا اون پسربچه 4ساله😢😢هی از ته دل گفتم الهی بمیرم😢😢این تعطیلات رو مسافرت بودیم دیروز تو راه برگشت خدا خیلی خیلی خیلی بهمون رحم کرد😢😢یکم که مسیر رو طی کردیم طوفان وگردباد شد بسختی جلو چشممون رو می دیدیم اونو رد کردیم بعد رگبار و بارون شدید شد باز با مشکل دید جلو داشتیم اینم رد کردیم😢😢یهو دیدم شوهرم گفت باد داره ماشینو میبره اونور😢😢باد نبوده جاده روغنی وخیس و لغزنده بود😢😢داشتیم مستقیم میرفتیم یهو دیدیم ماشین خودش بردمون سمت راستمون تو خاکی و لبه ی یه دره مانند و پرتگاه😢😢انقد جیغ زدم هنوز صدای جیغام تو گوشمه😢😢خواستیم پرت شیم تو دره یهو دیدیم ماشین با سرعت خیلی خیلی زیاد داره میچرخونمون😢😢اصلا نمیتونید تصور کنید چی میگم😢😢پنج شیش دور مارو چرخوند یهو وایساد😢😢پیاده شدیم من از ترس وسرما مثل بید داشتم میلرزیدم وگریه میکردم😢هنوز تو شوک بودیم یهو دیدیم یه وانتی مثل ماشد😢😢البته نه به شدت ما یهو اومدن نزدیک ما یه زنه از ماشین پیاده شد واز بالا غش کرد افتاد😢😢شوهرم گفت سریع بشین تو ماشین الان میان میزنن بهمون شوهرم رفت به پلیس راه گفت جاده اینجوری شده آخه یکی دیگم جلومون اینجوری شده بود رفتن بررسی کنن گفتیم بلایی سر کسی نیاد.خلاصه به خود اراک رسیدیم دیدیم یه کامیون چپ کرده و یکم جلوتر ده دوازده تا ماشین خورده بودن به هم افتضاح بود😢😢تا خود تهران گریه کردم و هنوز حالم خیلی خیلی بده همش گریه میکنم😢😢 شوهرم میگفت اون لحظه که خواستیم بریم تو دره انگار یه نیرویی بهم گفت ترمز دستی رو بکش😢😢همین باعث شده بود بچرخیم وتو دره چپ نکنیم😢😢به بابای خودم نگفتم شوهرم گفت به مامان بابای منم نگو دیگه همیشه دلشون شور میزنه😢😢نمیدونم کی حالم خوب میشه و هیچوقت ازذهنم پاک نمیشه😢😢ببخشید عکس تکراری فرستادم فقط خواستم بهتون بگم چیشده و یکم سبک شم دعا کتید زودتر حالم خوب شه و اون قضیه رو فراموش کنم😢😢گر نگهدار من او هست که من میدانم....شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...چقد خدا مهربونه...نزاشت آرزو به دل از دنیا برم😢😢خدایا شکرت..

نظرات

عزیزم ممنون از لایکای قشنگت❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عزززیزم.رفتم دیدم واقعا اونروز از ته دل و باعشق واسه حضرت قاسم اون نظری رو دادم نمیدونی چطور تند تند درستشون کردم و ظرفاشون رو خریدم.گریم گرفت عکس نظریم رو دیدم واقعا اونروز یه معجزه بود قربون خدا و امامامون برم که ما یه قدم کوچیک براشون برمیداریم اونا در جبران هزاران قدم برامون برمیدارن
من همیشه آخر شبها میام تو برنامه پاپیون عزیزم وقتی میام سرجام بچه ها که خوابیدن تنهام خوابم نمیبره کامنتهارو میخونم لایک میکنم غذاهارو همه متنهارو میخونم الان که این متن شمارو خوندم فریبا جون با متن قبلیش دیدم شاید بین این دوتا ربطی باشه ماازش بیخبریم خداوند هیچ وقت زحمت بنده خودشو بی جواب نمیزاره عزیزم شما نگاه کن دقیقا یکهفته قبلش ناخودآگاه نذری دادی همون حضرت قاسم کجا دستتو گرفت خودتم متوجه نشدی عزیزم زندگی همه ماها کلید اسرار عزیزم
مشاهده سایر نظرات