فرنی

۳۸۵ لایک
۱۳ نظر
#داستان
#لطفا یک دقیقه مطالعه

💎منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد. جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،
حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.


# گویند چون خزانه انوشیروان عادل
را گشودند ، لوحی دیدند که پنج سطر
بر آن نوشته شده بود:

هر که مال ندارد ، آبروی ندارد
هر که برادر ندارد ، پشت ندارد
هر که زن ندارد ، عیش ندارد
هر که فرزند ندارد ، روشنی چشم ندارد

و هر که را هم
این چهار ندارد ، هیچ غم ندارد ...!

👤 #عبید_زاکانی

ممنون ازنگاه مهربونتون

نظرات

متشکرم
سلام.تمام متن های انتخابی تون زیبا هستند.تبدیل این متون به کتاب موبایل بسیار ارزنده می باشد.تو گوگل سرچ کنید میتونید برنامه های ساخت کتاب موبایل را ببینید که کار باهشون خیلی ساده است.صرفا یک پیشنهاد بود و نه فعل امری!
ممنون
مشاهده سایر نظرات