#داستان #لطفا یک دقیقه مطالعه
💎منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد. جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،
حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.
# گویند چون خزانه انوشیروان عادل
را گشودند ، لوحی دیدند که پنج سطر
بر آن نوشته شده بود:
هر که مال ندارد ، آبروی ندارد
هر که برادر ندارد ، پشت ندارد
هر که زن ندارد ، عیش ندارد
هر که فرزند ندارد ، روشنی چشم ندارد
و هر که را هم
این چهار ندارد ، هیچ غم ندارد ...!
👤
#عبید_زاکانیممنون ازنگاه مهربونتون
...