امروز خسته و کوفته اومدم خونه تازه ولو شده بودم رو مبل که کیتی زنگ زد و گفت واسه عصرانه بیا اینجا هیچی دیگه ما هم تلو تلو خوران رفتیم خونه شون و با دیدن قهوه رو میز چشمام شیش تا شد( یا چهار تا شد؟؟؟ عینکو حساب کنم یا نه؟؟؟ با عینک شیش تا یا بدون عینک چهار تا؟؟؟..... چه گیری دادما اصلا بیخیال!!!)اخه من با قهوه اونم تلخ نمیتونم کنار بیام خلاصه... چشمتون روز بد نبینه با قلپ اول چنان رفتم تو شوک که هنوزم اثرش مونده و جالب بود که از قهوه هایی که من خودم واسه اقای همسر درست میکردم تلخ تر بود تازه فهمیدم که اشتباه درست می کردم .... خداروشکر که اشتباه درست می کردم و گرنه از اونی بود تلخ تر میشد😱😱😱😱
پ.ن: رفیقمون هم که دید قیافه م مثل زامبی ها شده رفت واسم کافه لاته درست کرد که لااقل قیافه م عادی شه!!!!
پ.ن: اون کیک هم کیک بادام و کشمشه که به فرموده کیت دستورش برای مادربزرگ پدربزرگ بابای کیته!!!(البته اگه اشتباه نکرده باشم!!!!)که تقریبا میشه واسه قرن نوزدهم که حتما دستورشو تو دستور پخت ها میذارم البته اگه پاپیون جان تایید کنه
...