ساعت ٤صبح ب زنگ گوشي خونه از خواب پريدم،همون لحظه دلشوره خواصي من و گرفت،تا اينكه كم كم بهم گفتن داداشت ب رحمت خدا رفت.من موندم و ي برادر جوان و ٣تا دسته گلي كه ب يادگار گذاشت،مثل دسته گل بود و مثل دسته گل پر پر شد،حالا من فقط از برادرم فقط ي قاب عكس دارم تا حرفامو و دلتنگي هامو بهش بگم،حلواهايي كه درست كردم براش،تلخ ترين حلوايي بود كه تا بحال درست كرده بودم،دست روزگار اين دسته گل رو ازمون گرفت😭😭😭😭😭😭
خيلي دل و دماغ سر زدن ب پاپيون رو ندارم،ببخشين دوستان عزيزم،تا با اين قضيه كنار بيام زمان ميبره،هنوز مراسم هفتمش رو نگرفتيم😭😭😭😭
...