بعد از شبیخون قوم تاتار(همسایه ها) به خونمون حضرت یار درست کردن ناهار رو به عهده گرفت و همزمان:
من: لوس نکن خودتو دیگه پاشو بیا
حضرت یار: نچ !!! خودت پول داری دیگه منو میخوای واسه چی؟؟؟
من: چیییی؟!؟!؟!؟!😲😲 اصلا تو ولایت شما خجالت خوب چیزی هست؟؟؟ من برم با پول خودم خرید کنم؟؟؟؟
حضرت یار: غللللط کردم!!!! باشه بابا کارتو بهت میدم
من:😊😊😊 خودتم بیا من اخه خرید ها رو چجوری بیارم تا خونه؟
حضرت یار: خب ماشین هم ماله تو. دیگه چی میخوای؟؟
من: خودت هم میای !!!😑
حضرت یار: دیگه واسه چی؟😩.
من: واسه حمل کردن خرید ها تا ماشین!
حضرت یار: 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 امری باشه تنبل خانوم؟؟؟
من: هیچی دیگه فعلا همین!!!
حضرت یار: 😭😭😭😭😭😭😭😭😓😓😓😓😓😖😫😞😒😱😲😳😵😩😰😟😦😧😨 خب همون اول بگو تو هم بیا دیگه
من: خب پس سه روزه دارم چی میگم؟!؟!؟!؟!
حضرت یار: عه؟؟؟ سه روزه؟؟؟ من چجوری زنده موندم؟؟؟😆😆
من اینو چیکارش کنم اخه؟؟؟!؟!؟!؟! 😩

حالا این وسط کارن و دیلان انگار بعد از دو روز تازه فهمیدن موهامو کوتاه کردم جیییییییغ میکشن: وااااای مامان موهاشو جا گذاشته!!!😂😂❤