عکس کاپ کیک دسته گل با تزئین خمیر ژلارد
زینب بلوکی❤
۱۸۰
۱.۲k

کاپ کیک دسته گل با تزئین خمیر ژلارد

۶ مرداد ۹۷
سلااام به دوستای گل و نازنینم.
ممنون از دوستانی که تو این مدت به فکرم بودن و حالمو میپرسیدن.خداروشکرررر بهترم.😊😊☺☺😙
5شنبه ای رفته بودم غربالگری خداروشکر همه چی خوووب بود جنسیت بچه هم مشخص شد.یه گل پسرررر قراره به جمعمون اضافه بشه😍😍
این کاپ کیک ها هم برای تولد مامانم که 5 خرداد بود درست کرده بودم.اولین بارم بود خمیر ژلارد درست میکردم زیاد نتونستم تمیز در بیارم😅
رنگ خامه ام هم قرار بود قرمز بشه ولی نشد😒😒
آمریکالر هم بود ولی قرمز نشد😕
تو این مدته هم نتونستم زیاد به برنامخ سر بزنم ،دو تا کار قبلیم هم زیاد دیده نشد😕 ، از دیدن کارهای زیبای شما هم غافل شدم.😳 ولی انشالله از این به بعد تا میتونم بهتون سر میزنم کارهاتونو لایک میکنم.برام کامنت بزارید حتما بهتون سر میزنم.

مجلس ترحیم من :

بعد مرگم شده بود ...
آمدم مجلس ترحیم خودم ،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت ...
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت :
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر...
راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟
من خجل از همه شان !
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مسجد پر از آدم ،
دوستانی دارم

همه شان آمده اند!
چه عزادار و غمین ...
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم ،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم ،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم ...
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت : چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است

یک نفر هم می گفت :
"من و او وه چه صمیمی بودیم" !!
و عجیب است مرا ،
او سه سال است که با من قهر است ... !!

یک نفر ظرف گلابی آورد
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق ،
لای آن باز نکرد ...
و ثوابی که نیامد بر من

آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست ...
من کنارش رفتم
اشک در چشم ، عزادار و غمین ،
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا ... !

آن ملک آمد باز ...
آن عزیزی که به او گفتم من :
« فرصتی می خواهم »
خبرآورد مرا :
« می شود برگردی ...
مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت ...
نوبت بعد ، تو را خواهم برد

روح من رفت کنار منبر ...
و چه آرام به واعظ فهماند :
اگر این جمع مرا می خواهند ،
فرصتی هست مرا ...
می شود برگردم ...

من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند !
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز ...
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت :
« معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم ،
زنده هستند هنوز » !
خانمی جیغ کشید و غش کرد
و عزیزی به شتاب ،
مضطرب ،
 رفت که رفت ...
یک نفر گفت : « که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم ! »

عهد ما نیست
به دیدار کسی ، کو زنده است
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است !!!
واعظ آمد پایین ...
مجلس از دوست تهی گشت عجیب !
صحبت زنده شدن چون گردید ،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید ...


ملک از من پرسید:
« پاسخت چیست ؟
بگو !
تو کنون می آیی !؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی!!؟؟ »

چه سوال سختی !
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن ...
زنده باشم بی دوست ؟
مرده باشم با دوست ؟
زنده باشم تنها !؟
مرده در جمع رفیقان عزیز!؟
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!

کاش باور بکنیم
 کاش بیدار شویم
 خوب اندیشه کنیم
 معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟
ای کاش دلی شاد کنیم
تا زمانی که هنوز
زنده اندر در بر ماست ...
#کاپ_کیک
#دسته_گل
#خمیر_ژلارد
#زینب_بلوکی
...