سلام دوستان گلم💜
همونطور که شما به متنای من عادت کردید منم به حضور شما وکامنتاتون عادت کردم.وقتی نمی نویسم انگار یه چیزی گم کردم .
عکس مال سالها پیشه مثلا زمان ناصرالدین شاه😀هر وقت عدس پلو درست میکنم اونم با کشمش غیر ممکنه که یاد همون شاگرد مغازه نحیف که تو دوتا پست قبلی ازش یاد کردم نیوفتم.
این بنده خدا تعریف کرده بود که یه عمویی داشته پر رو یه زمانی یه مقدارناچیزی به پدرش قرض داده بوده تا اینا همون تک اطاق وحیاط کوچیک که روی هم سی متر هم نمیشده رابخرند والبته خیلی سریع با بهره مضاعف پس گرفته ولی خودش را ولی نعمت اینا میدونسته واینا رو زیر دین خودش میدونسته ومدام کمک بی دریغشو گوش زد میکرده 😡وهر بار این پسرک را درکوچه میدیده صداش میکرده ویک مشت کشمش از جیبش در میاورده ومیزاشته کف دست پسرک....
حالا لابد میگید چه عموی خوبی 😝ولی بهش میگفته سلام منو به مادرت برسان وبگو که این کشمشا رو بریزه لای عدس پلویی که براشب درست میکنه تا بیام بخورم
کشمشام شمردم یه وقت ازش نخوری.😈
به این کار میگن یه دکمه داده توقع داره یه کت بهش بدوزن.
...