در کنار گلبن خوشرنگ وبو طاووس زیبابا پرصد رنگ خود مستانه زد چتری فریبا ....ازغرورش هرچه من گویم یک از صدها نگفتم ..نکته ای در وصف اون افسونگر رعنا نگفتم ...هر زمان بر خود نظر بودش سروپا بی خبر از کار دنیا...چو شد زشور او فزون غرور او پای زشتش شد هویدا ..هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت وزیبا...
چوغنچه بسته شد پرش شکسته شد تا بدید آن زشتی پا..من همان طاووس مستم چتر خود نگشاده بستم ..یک جهان ذوق وهنر هستم ولی با صد دریغا ..سینه ای بی کینه
دارم روح چون آئینه دارم ..گنج شعر و شورو حالم این همه نقدینه دارم ....جلوه ی آن مرغ شیدا گفته جان پرور من ...پای آن طاووس زیبا این دل بی دلبر من ..
تقدیمی به دوست مهربونم 🌹🌹🌹❤❤
...