عکس افطاری ساده من
zahra_85
۳۳
۵۸۱

افطاری ساده من

۱۰ اردیبهشت ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#قسمت_هفتم
_خوب حالا برای من اینطوری بغ نکن مهمونا میبینن زشته انگار میخوایم بدیمش به یه چلاق
+بدتر از اونه که
_بخند زشته
+وا مامان چطوری بخندم
چشم غزه ای بهم رفت که پا شدم وبه سمته بالا رفتم یهو صداها خوابید وفقط صدای تق تق کفشهای من بود که تو سالن پخش میشد
ناراحت وارده اتاقم شدم کفشامو هرکدومو یه وری انداختمو خودمو رسوندم به تراس
درشو باز کردم نیاز به هوایه سالم داشتم اکسیژن احساس میکردم هر گاه ممکنه این بغضه لعنتی خفم کنه نگاهی به اسمون انداختم ابری بود اسمونم میخواست به حاله وبخت نحسه من گریه کنه کمی که گذشت قطره های بارون بود که صورتمو نوازش میکرد بیخیاله غرورم شدم غروری که چند سالی میشد اجازه حتی دونه ای اشک بهم نداده غروری که کاری کرد همیشه بخندم اما غصه هامو بریزم تو خودم از بیرون شادم اما از درونم غمگینم شکستم خورد شدم کم کم هیاهویه پایین خوابیدو مهمونا قصد رفتن کردن بعد از رفتنشون صدای داد های مامان تو خونه اکو میشد
_انید کجایی، این چه ابرو ریزی بود که کردی هرچی منو پدرت حفظ ابرو میکنیم تو یه گیس بریده ابرو ریزی میکنی بیا پایین هرچی بهت محبت کردیم کافی بود باید تکلیفمونو باهات روشن کنیم
به سمته پایین دویدم داد زدم جیغ کشیدم
+هاااا دلم میخاس هرچی تو این چند سال گفتین گفتم چشم گفتین اینو بشون اونو نپوش این مهمونی بیا با اینا اینطوری صحبت کن گفتم چشم اما دیگه بسع دیگه نمیکشم من اون پسره تنه لشو نمیخوام همینننننننن تمام دیگه حرفی درباره این موضوع مزخرف نشنوم وگرنه جمع میکنم میرم
به وضوح دیدم رنگ مامان وبابا پرید
مامان حفظ ظاهر کردو گفت
_غلط کردی کجا بری جایی داری که بری بعدشم پنج شنبه شب نامزدیته انید فقط بفهمم کاری کنی ابرویه چندینو چن ساله منوپدرت بره به قران عاقت میکنم
+شما کی وقت کردین این همه برنامه ریزی کنین برای منه بخت برگشته
_انید بابا همه این چند سال ما وعمو اینا شمارو کنارهم تصور کردیم، میدونستیم که تو قبول نمیکنی برا همین گفتیم اول به همه بگیم بزاریمت تو عمل انجام شده که قبول کنی
پوزخندی زدم
+خودتون بریدید دوختید تنمم کردید پس نظر من چی بابا
_انید به اندازه کافی امشب کشیدم بس کن برو تو اتاقت وبرای پنج شنبه شب اماده شو
+چی رو بس کنم ایندمو دارین میکشید به لجن میگین بس کن
_تمومش کن انید مگه نمیبینی حاله مادرت خوب نیس
+همتون برید به درک
وبه سمته اتاقم دویدم صبحم تا وقتی که مطمعن نشدم که بابا رفته ومامانم خوابه از اتاقم بیرون نرفتم بعدشم بدونه صبحانه رفتم دانشگاه
چشمام قرمز بود تا صبح پلک رو هم نزاشتم
لباسامم اصلا نفهمیدم چی پوشیدم ارایشم که اصلا صورتم مثله میت بود
داشتم با سرعت به سمته دانشگاه میروندم
نزدیک بود چند بار تصادف کنم
وارده حیاطه دانشگاه شدم نگاهه زومه بعضیارو حس میکردم انیده شیک پوشو شیطونو پر انرژی کجا این هیولایه سگی کجا
بچه هارو از دور دیدم دستی تکون دادم که به سمتم اومدن با تعجب بهم نگا میکردن نگاشون کردم ویهو خودمو انداختم بغله درسا
+دری بد بخت شدم دری بیچاره شدم رها بیا از این لجن نجاتم بده ببرم، خدا چرا انقده من بدبختم
درسا ورها شوک شده بهم نگاه میکردن یکم که گذشت به خودشون اومدنو شروع کردن سوال پیچ کردنم باهم به سمته کافه رفتیمو نشستیم با بغص شروع کردم به تعریفه ماجرا
اخرش که به خودم اومدم با چشمایه اشکیه خواهرام روبه رو شدم
دستامو تو دستاشون گرفتم
_بمیرم برات خواهری
_انید میخوای چیکار کنی
+نمیدونم اصلا موندم دوروز دیگه نامزدیه
_پسره لاشخور دلم میخواد بیام تک تکه موهایه بورشو بکنم
_بکنی من که دلم میخواد کامل بندازمش تو اتیش جزغاله شه کثیفه لجن
نگاهی بهشون انداختم که داشتن پشته سره هم به ارشام فوش میدادن
کمی که گذشتو این دوتا خوب همو خالی کردن، کلافه نگاهی بهشون انداختمو گفتم
+اینارو ولش یه فکری برای من بکنین چطور از دسته اینا نجات پیدا کنم
هر سه تامون رفتیم تو فکر
با صدایه بشکنه درسا نگاهمو رو به اون دوختم
_یافتم یافتم
باشوق گفتم
+زود بگو چی یافتی
_بنطرم باید باهاش نامزد کنیو عیب هاشو پیدا کنی همشو فاکتور کنی ویه سند برای خلاص شدن ازش بدست بیاری
به این فکره بکره درسا لبخندی زدم اره این بود
_حالا قرار مدارایه عقد رو کی میزارن باید زمان بندی کنی
+صبح که از لیلا پرسیدم گفت وقتی بابا مامان صحبت میکردن متوجه شده که شب نامزدی قرار مدارایه عقدو وعروسیو میزارن
_فقط انید باید زمان نامزدی تا عقد بیشتر از یک ماه باشه تا فرصته کافی داشته باشی واین که اصلا نزاری بینتون صیغه محرمیت بخوننا وگرنه از دستش خلاصی نداری
درسا بادستش به این حرفه رها لایکی نشون دادو منم سری به علامته تایید تکون دادم
_برایه اینکه تابلو نباشه یهو قبول کردی نامزدش شی امروز یه طوفان به پا کن
لبخنده تلخی زدمو سری تکون دادم
از کلاسایه امروز که به لطفه بنده جا موندیم تا شبم با بچه ها برنامه ریزی کردیم ویه عالمه نقشه برای نشون دادنه ذاته خرابه ارشام کشیدیم
بعدشم من از بچه ها جدا شدمو به سمته خونه رفتم
وارده خونه شدم ساکته ساکت بود پوزخندی زدمو تو دلم گفتم ارامشه قبل از طوفان کولمو همون وسطه حال انداختمو صدامو بلند کردم
+اهای خانمو اقای راد بیاین که میخوام تکلیفمو باهاتون روشن کنم
لیلا خانم هراسون اومد تو حالو به صورتش چنگی زد
_چیه خانم جان خانم بزرگ حالشون بد بود قرص خوردن تازه خوابیدن اروم باشید بیدار بشن قش قرق به پا میکنندا
+اتفاقا منم اومدم برا یه دعوایه حسابی اهله خونه بیاین که امروز میخوان خونرو به اتیش بکشم
تو دلم بع این دادو بیدادام پوزخندی زدم اخرش که قراره راضی شم به نامزدی اما عقدو عروسی رو کور خوندن
مامان بابا هراسون اومدن پایین
مامان اول ترسیده داشت نگاه میکرد اما وقتی متوجه قضیه شد اخم وحشناکی بهم کرد
_چه خبرته انید اومدی باز دعوا راه بندازی
+اره اومدم دعوا، با توپ پرم اومدم
اومدم شمارو باخاک یکسان کنم تا شما باشی برای من خاستگاره زوری نیارین
_چته رفتی باز با اون درسا ورهایه خیره سر نشستی شیر شدی برا منو بابات خطو نشون میکشی
+اره دیشب فکر کردم تنهام کم اوردم اما الان میدونم کسی پشتم هس میدونم پشتم گرمه
_من باید بامامانه این درسا یه صحبتی داشته باشم از همون اولشم با دوستی با درسا ورها مخالف بودم
_انید مادرت درست میگه اوناهم سطحه ما نیست
+کیا هم سطحه شمان کله گنده های خلافکارو دخترایه هرزشون ارع ارععععععع
_بسهههههه چیه صداتو انداختی تو سرت
+درسته پدر مادرمید اما این دلیل نمیشه هر حرفی زدید من بگم چشم منم ادمم حقه اضحاره نطر دارم
الانم میگم من ارشامو نمیخوام
_غلط کردی که نمیخوای
+غلطو عمو کرد که شمارو از لجن کشید بیرون که بشید این، بشید سوهانه روحه دخترتون بشید..
هنوز حرفم تموم نشده بوده یه طرفه صورتم سوخت برای اولین بار از پدرم سیلی خوردم
نگاهی به بابا انداختم
چشماش قرمز بودو رگ گردنش متورم شده بود
دستمو گذاشتم رو صورتم نگاهم بین چشمایه بابا دودو میزد
_نمیخواستم انید اونطوری نگام نکن خودت مجبورم کردی زیاد تر از حدت داشتی حرف میزدی
+باشع پدره من باشه مادره من قبول اما به یه شرط من صیغه این لجن نمیشم دوماهم نامزدش میشم اونم زوری تو این دو ماهم بهتون ثابت میکنم ارشام یه حیوونه یه حیوون تو جلد ادم.....
...
نظرات