1⃣5⃣
#کروسان #رمضان #میهمانی_خدابا مغز هرچی غیر از حلوا😁
#Teenage_Chefمیلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک.
🎉 🎊 🎉 🎊 🎉 🎊 🎉
سه تیغ آفتاب داغ بیابان میخورد پشت گردنشان. نفسها، بخار داغ بود که از سینه بیرون میزد و خستگی را میافزود. گرسنگی دلهایشان را چنگ میزد. سرور جوانان بهشت بودند در بیابان تفتیده میان مدینه و مکه. دامادشان هم همراهشان بود، عبدالله بن جعفر، همسر زینب سلامالله علیها.
هر سهراهی شده بودند به نیت حج. هنوز در میانه راه بودند و هم آبشان تمام شده بود، هم آذوقهشان. تشنگی و گرسنگی را کشاندند تا سیاهچادری تک، میان گزنهها و خارها. پیرزنی نشسته بود جلوی سیاهچادر و از دور چشم به آنها داشت تا نزدیک شوند.
-سلام! ما تشنهایم! چیزی برای نوشیدن دارید؟
-و علیکمالسلام! بله! این بز من است. خودتان شیرش را بدوشید و بنوشید.
امید، نفس عمیقی که خستگی را تاراند. از مرکب پایین آمدند. دستبهکار شدند. شیر تازه بز، خوشطعم و گوارا، گلویشان را تازه کرد. حالا نوبت گرسنگی بود که ضعف شده بود در دستوپایشان.
-غذایی دارید که ما را از این گرسنگی نجات دهید؟
پیرزن نگاهش را برد سمت همان بز: «من فقط همین حیوان را دارم. یکیتان زحمت بکشد ذبحش کند تا خودم برایتان بپزمش».
ساعتی بعد، عطر خوراک گوشت تازه، سیاهچادر را برداشته بود.
نفسشان تازه شده بود و جان برگشته بود به تنشان. وقت رفتن بود.
-ما از خاندان قریشیم و میرویم سمت مکه. اگر از همین راه برگشتیم، حتماً لطف شما را جبران خواهیم کرد. شما هم اگر به مدینه آمدید، مهمان ما شوید.
خداحافظی کردند و به شوق حج خانه خدا راهی شدند. پیرزن ماند و عطر خوشی که در چادرش مانده بود.
روزگار است دیگر! بالا و پایین دارد. ایام گذشته بود تا گرسنگی و تشنگی، این بار برود سراغ پیرزن و همسرش که سخت تنگدست شده بودند. خودشان را رسانده بودند به مدینه. داشتند در محله بنیهاشم راه میرفتند.
امام، بر سکویی مقابل خانهاش نشسته بود. پیرزن که رد میشد، امام او را دید و میزبان گشادهدستش را شناخت. فوری غلامش را فرستاد پی پیرزن و همسرش تا آنها را به خانهاش بیاورد.
از درگاهی خانه که پایین آمدند، امام را دیدند.
-سلام بر شما! من را میشناسید؟
پیرزن هرچه چشم تنگ کرد، این روی خوش متبسم به چشمش آشنا نیامد. پیری بود و فراموشی.
امام کمکش کرد: «من حسن بن علی هستم! همان مهمان ناخوانده تو در بیابان که با برادرم حسین و دامادمان جعفر به چادر تو آمدیم و ما را از گرسنگی و تشنگی نجات دادی».
چروکهای چهره پیرزن به لبخندی عمیق بیشتر شدند: «پدر و مادرم فدای شما! من هرچه کردم برای رضای خدا کردم انتظاری که نداشتم».
امام، غلامش را فراخواند. از او خواست تعداد زیادی گوسفند و هزار دینار طلا به جبران لطف پیرزن، تقدیمش کنند و بعد، او را ببرند دم خانه برادرش حسین و خواهرش، زینب.
حسین علیهالسلام و عبدالله هم درست همان مقداری که امام حسن علیهالسلام، به پیرزن و همسرش کمک کردند، هزار برابر بیش از لطفی که او به آنها کرده بود.
پیرزن به همسرش نگاه کرد و خندید. پس میزبان کریم اهلبیت بوده و خودش خبر نداشته!
#کریم_اهل_بیت🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اعمال روز | دعای مجیر
اين دعا در بين دعاها از جايگاه بلندي برخوردار است.
از جمله اينكه هر كه اين دعا را در <ايام البيض> [روزهاي سيزدهم و چهارهم و پانزدهم] ماه رمضان بخواند گناهش آمرزيده مي شود،
هرچند به عدد دانه هاي باران و برگهاي درختان و ريگهاي بيابان باشد.
و خواندن آن براي شفاي بيمار و اداي دين و بي نيازي و توانگري و رفع غم و اندوه سودمند است.
التماس دعا 📿