عکس بورک سیب زمینی جعفری

بورک سیب زمینی جعفری

۱ تیر ۹۹
دوستان من این بورک رو بدون نون یوفکا درست کردم وچون نونشو نداشتم با خمیر معمولی درست کردم و داخلش مواد گذاشتم پیچیدم گذاشتم فر عالی شد .

هم احساس قسمت _۹
یه روز اتفاقی جلو در دیدمش داشتم میرفتم مغازه تا کمی خرید کنم سلام کرد کمی احوال پرسی کردیم بامن اومد تو مغازه منم یه خورده خرید کردم اومدم خونه تا یه غذای ساده درست کنم بخوریم علی هم اومد همراهم خونه وچون خانومم میدونست علی اکثر اوقات چایی نمی خوره براش میوه شیرینی گذاشت ، منم رفتم آشپزخونه در حین غذا درست کردن بودم چند بار رفتم اومدم گفتم بعداز مدتی اومده تنها نباشه اینم که اومد یه کوله پشتی داشت، در خونه نیمه باز بود کوله شو گذاشته بود پشت در چند بار دیدم رفت پشت در کوله پشتیشو یه تکون داد و اومد دفعه ی اول تعجب کردم بعدش با خودم گفتم ازش میپرسم توش چیه؟ تو ذهنم مدام میگفتم یعنی تو کوله پشتیش چیه که هی میره میاد ؟
ولی باز گفتم واسه چی بپرسم ازش .
دوباره برگشتم آشپزخونه غذا درست کنم غذا درحال آماده شدن بود برگشتم تو پذیرایی میخواستم بگم علی هم بمونه با ما غذا بخوره که دیدم نیست از رفتن بدون خدافظیش تعجب کردم هی صدا زدم علی ؟؟
علیییییی ؟؟؟ بیا غذا بخوریم غذا درست کردم به خانومم گفتم علی کو ؟؟
گفت من رفتم رو تراس تلفنی صحبت کنم اومدم دیدم نیست بهش گفتم خوب شاید براش کاری چیزی پیش اومده رفته .خانومم گفت نمیدونم والا شاید، رفتم تا ببینم رفته یا نه در حین رفتن به سمت در به خانومم گفتم وقتی اومده بود میگفت اومده به دوستش که مریضه سر بزنه دیده نیست اومده اینجا رسیدم دم در نگاه کردم دیدم کوله پشتیش نیست با خودم گفتم لابد زنگ زده به همون دوستش رفته منم اومدم نشستم با خانومم غذا رو خوردیم چند دقیه نشستیم بعدش چای خوردیم ساعتای دوازدهونیم بود که خوابیدیم .
صبحم صبح روز بعدشم طبق معمول صبحانه و ظهرم ناهار خوردیم خانومم گفت امشب خونه دوستش دعوته واز منم خواست زودتر از شرکت بیام تا با هم بریم منم قبول کردم بیشتر وقتا من کار زیادی تو شرکت نداشتم و سه چار ساعتی میرفتم برمیگشتم به خانومم گفتم امروز یه ساعت زود تر میرم تا زودتر برگردم گفت باشه هرطور راحتی ساعتای سه بعداز ظهر رفتم تا پنج برگشتم وقتی اومدم دیدم در بازه شک کردم که چرا در بازه چون همیشه وقتی خانومم واسه یه خرید کوچیکم میرفت درو قفل میکرد حتی تا سر کوچه هم رفته قفل کرده درو !!! واسه همین زنگ زدم به گوشی خانومم تلفنش زنگ میخورد اما جواب نمی داد گفتم برم خونه درم که بازه یه لباس عوض کنم یه دوری هم بزنم وقتی برگشتم میریم مهمونی از پله ها رفتم بالا تا لباسامو عوض کنم بعدم برم بیرون در اتاق اولو که دستگیره رو کشیدم دیدم قفله رفتم سمت اتاق مجاورش که بغل دستش بود درش نیمه باز بود یه چند دستی تو این اتاق لباس داشتم درو کامل باز کردم تا لباسامو بردارم که دیدم یه آقایی قد بلند و یه ماسکم رو سرشه و فقط دوتا چشماش پیداست ایستاده پشت در تو اون حالت من شوکه شدم و ترسیدم گفتم تو کی هستی ؟؟؟؟............

ادامه دارد 🌼🌼🌼

...