عکس ژلــ?ــه
fatemeh goli
۱۶۸
۱.۴k

ژلــ?ــه

۲۶ تیر ۹۹

#عشق_مجازی📱❤
#پارت41

فقط صدای دلنشین امواج اقیانوس به گوشم میرسید؛روی ریگهای کناردریادرازکشیدم
زیادشلوغ نبود
مچ دستموروی چشمام گذاشتم تاآفتاب اذیتم نکنه
نمیدونم چیشدکه ازخستگی زیادخوابم برد


باسرمایی که به تنم خوردچشم بازکردم هواتاریک بودوهیچکس نبود من بودمو موج دریاکه بهم میخورد

خیلی تاریک وترسناک شده بود سریع قدم برداشتم سمت ویلابایادآوری اینکه سیاوش چقدرنگرانم شده پاتندکردم تا رسیدم دو رو ور یلا یه مشت مردبالباسهای نارنجی رنگ بودن کم کم نزدیک شدم
_چخبره اینجا؟
+همشون برگشتن طرفم
سیاوش که باصدای من سریع چرخیدودوییدسمتم ازترس یه قدم عقب رفتم که منوبه آغوشش کشید
_کجابودی تونفس مردموزنده شدم لعنتی

ازخودم جداش کردم ودوتادستمو دوطرف صورتش قراردادم
+هیییس آروم باش الان پیشتم

چشمم به آرادخوردکه بانگرانی نگاهم میکرد
سیاوش روبه غریق نجاتهاگفت میتونین برین
همه رفتن منوسیاوش دست به دست رفتیم تو ویلا که ستاره بدون توجه داشت تخمه میخوردوفیلم میدید
بادیدنم سرچرخوندوگفت_بلاخره پیداش کردین

#عشق_مجازی📱❤
#پارت42

آرادبااخم نگاهش کرد
بدون توجه بهش روی کاناپه نشستم که سیاوس هم کنارم نشست
_خب خانوم کجابودی ماروکشتی؟
+لب دریا بودم نمیدونم چیشدکه خوابم برده بود
_خسته نباشی مااینجاداشتیم دق میکردیم بعدتوخوابیدی
+ببخش سیااا
_خیلاخب صورتتومثل گربه شرک نکن
+عههههه...من دارم میرم حموم تمام بدنم شنی شده
_منم میام
+کجا
_حموم

باچشمای گردنگاهش کردم
+یعنی چییییی دیونه ازداداشت خجالت بکش
_بالاسوسک داره توحموم منظورم این بودمن بالامیرم توپایین برو

بازهم ضایعم کرد
ستاره باتمسخرگفت+آخی نفس داشت خوشحال میشدکه

باحرص ودندونای قفل شده گفتم_زهرمارررر
به سمت حموم توسالن پاتندکردم
همینجورکه میرفتم گفتم_سیاحوله منوبیار
+اوکی

واردحموم شدم یکساعتی تووان بودم یکی درزد
به امیداینکه سیاوشه دروبازکردم
که بادیدن آراد دروبازبستم وباخشمی که توصدام موج میزدگفتم_تواینجاچیکارداری
+حوله اتوآوردم
_مگه سیاوش نبود
+نه داره سوسک میشکه

خنده ام گرفته بود ولی خودموجدی جلوه دادم_بزاربه دستیگره برو
+باشه

#عشق_مجازی📱❤
#پارت43

دستموبیرون کردم که حوله روبردارم که درحموم به شدت بازشدوآراداومدتوجیغی کشیدم که دستشوگذاشت رودهنم وباچشمای خمار داشت آنالیزم میکرد
ترسیده بودم
_هیییس نفس کاریت ندارم فقط جیغ نکش باشه؟

سرموبه نشونه آره تکون دادم
دستشو آروم برداشت دوتادستموگذاشتم روشونهاش وچرخوندمش سمت درباخشم اماآروم گفتم+تواینجاچه غلطی میکنی معلومهههه؟؟؟آراددست ازاین کارهات بردارمن زن داداشت شدم دیگه چرانمیخوای قبول کنی
حوله ازدستش گرفتم که بازچرخیدطرفم وتوچشمام نگاه کرد
_نفس من دوست دارم من نمیتونم ببینم کنارسیاوشی

+آرادهرچی بین مابوده تموم شده تواونروزبه من گفتی...

_یادمه من بهت گفتم زشت هیولا امانفس...
سرشوانداخت پایین وادامه داد
_اونروزداداشت نکیسامنو تحدیدکرده بود که اگه نزدیکت بشم به بابام همچیو میگه
بابام همیشه میخواست من بادخترهمکارخودش ازدواج کنم نمیخاستم این قضیه روبفهمه وازطریق تومنوتحدیدکنه...
خوبیش این بودکه حرف میزدفقط چشماش توصورتم بود

#عشق_مجازی📱❤
#پارت44

_من حتی اون صورت پرازموتوپای اجابت وحجابت گذاشتم منوببخش نفس

تو شک حرفاش بودم که صدای درحموم بلندشدباترس نگاهی به آرادکردم که گفت_هیس آروم باش فقط جواب بده

+بله؟
_نفس خانومم کی میای بیرون خیلی وقته اونجایی
+الان میام؟
_پس من همینجامیشینم تابیای

نگاهی بانگرانی به آرادکردم که آهسته گفت+یچیزی بگوازاتاق برات بیاره
سری تکون دادم
_سیاوووش

+جانم
_عزیزم کلاه حمومی منوازاتاق بیار
+اوکی

زیرنگاه آرادداشتم آب میشدم باخشم نگاهش کردم بادندونای روی هم فشرده گفتم_هوی نگاه کجامیکنی؟


سریع حوله تنیمو تنم کردم

آرادلبخندشیطان آمیزی زد+چشمام رفت به من چه؟

بینیمودادم بالاودندونامو مثل خرگوش نمایان کردم اداشودرآوردم پچ زدم_دارم برات آقای کیااااااانی

لبخندی زد...پشت پرده حموم نشست وگفت+منتظرم

پای راستموباحرص کوبیدم زمین
صدای درحموم بلندشد
_بله؟
+عزیزم آوردم برات

ازحرص آرادگفتم_اومدم عشقم

نفس عصبی فوت شده ی آرادوشنیدم وبرای اینکه یه وقت سیاوش همون کارآرادوتکرارنکنه رفتم بیرون
کلاهوازدستش گرفتم وموهاموپیچوتابی دادم داخل کلاه کردم
دست سیاوش روگرفتم تاازجلوی حموم دوربشیم کشوندمش سمت آشپزخونه_یواش نفس دستموکندی
+سیاگشنمه یچی بده بخورم
_باشه عزیزم بشین من برات بیارم
...