عکس کیک دارچین وچای
fatemeh goli
۷۰
۱.۴k

کیک دارچین وچای

۳۰ تیر ۹۹

#عشق_مجازی📱❤
#پارت49

رفتم سوارشدم ودروازبیرون بست
کفش نشستم وشروع به گریه کردن کردم
ای نفس گندشانس
ای نفس بدبخت
ای نفس پیشونی سیا

همینجوربه خودم بدمیگفتم که چشمام گرم شد
سرموگذاشتم روی صندلیش وخوابم برد با بازکردن چشمم نشون میادشهربازی خاموشه وبستس
ازترس پاشدم وچندبارصدازدم ولی انگاری کسی نبودومن بالای چرخ گیرکردم
چرخیدم سمت کیفم وگوشیموبرداشتم_لعنتیییییی آنتن نمیده
خدالعنتت کنه نفس میخای چیکارکنی
فردامیان نجاتم میدن دیگه
دوتادستمومحکم زدم به صورتم
واااای فرداشنبه اول هفتس وتاچهارشنبه شهربازی بستش خیلی ترسیده بودم
کف کابینش نشستم وشروع کردم به گریه کردن
یعنی میمیرم؟
خدایایعنی عمرمن دیگه تمومه؟
سیاوش بیاکمکم لطفاااسیاااااااوووووش

گوشیموبرداشتم هی زنگ میزدم اصلاتماس برقرارنشد
باهاش کمی بازی کردم که سرگرم باشم وکمتربترسم
ولی هرلحضه نگاه بیرون کابین میکردم ازترس کپ کرده بودم نمیدونستم چیکارکنم

کم کم هواروشن شدواین نشون میدادصبحه
بااینکه ازترس نخوابیدم بلندشدم روی صندلی نشستم

#عشق_مجازی📱❤
#پارت50

خیلی گشنم بود یعنی ازگشنگی میمردم؟

عصرشدوهمچنان کسی نیومد ومن ازگشنگی داشتم میمردم
دستی به شکمم کشیدم و مثل جنین توخودم جمع شدم
همچنان شب شد وصبح شد
انقدرگشنه بودم که حاضربودم هرچیزیو که دوستشم ندارم بخورم
چشمام فقط به یه نقطه بودکه چرخ وفلک شروع به حرکت کردنگاهمو نگرفتم بی جون بودم خیلی خیلی

چرخ ایستادودرش بازشد قامت سیاوش نمایان شدباموهای افشونش نگاهش به من بود ومن نگاهم خیره به همون نقطه سریع جلوم زانوزدوضربه های نچندان آرومی به گونهام زد_نفس...نفس...خوبی

سرچرخوندم طرفش توچشمال اشک وتوصداش بغض بود
سریع خودمو انداختم توبغلش
+سیاوش...گگگششنمممه
سیاوش منو رودستاش بلندکرد وکیفموبرداشت درگوشم پچ زد_الان میریم غذابهت میدم ببخش منو نفس نتونستم پیدات کنم
ازکابین اومدیم بیرون که چندتاپلیس ویه آقایی بود
سیاوش روبه آقاعه گفت_شانس آوردم زنم زندس وگرنه بیچاره بودی

مرده سرشوانداخت پایین_ببخشیدآقامن ندیدمشون
+تو...
دستموگذاشتم رودهنش_هییس...سیاوش...تقصیرخودم...بود...الان فقط...بریم گشنمه

#عشق_مجازی📱❤
#پارت51

سیاوش پاتندکردسمت ماشین منوجلوگذاشت وکمربندموبست وخودشم نشست
رفتیم یه رستوارن لوکس بعدازدادن کلی سفارش طاقت نداشتم بوش هی بهم میخوردومن طاقتم کمترمیشدتاغذاهاروآوردن
دولپی داشتم میخوردم سیاوش هم دستاشو زیرچونش گذاشته بودو نگاهم میکرد
بعدازکلی خوردن سیرشدم وتکیه دادم به صندلیم
+سیرشدی عزیزم؟
_اوهوم
+میدونی چقدردلم برات تنگ شده بودوخداخدامیکردم چیزیت نشده باشه
_ازکجافهمیدین توشهربازیم
+آرادگفته بود شهربازی رو رو بگردیم ستاره میگفت از شهربازی رفتی قطعا...ولی هرچی گشتیم نبودی آرادبازتاییدکردشهربازیوبگردیم که اومدم دیدم توچرخوفلکی کاش همون شب اول که آرادگفت میومدم
اگه خدایی نکرده ازدستت میدادم چی

سرشوانداخت پایین
نگاهی بهش کردم ولبخندی به روش پاشیدم_تقصیرخودم بود کف کابین بودم کسی منو ندیده بود ناراحت نباش عزیزم الان که دیگه کنارتم
سرشوآوردبالانگاهی پرازعشق بهم کرد+دوستت دارم نفس

لبخندبزرگی زدم_منم دوست دارم دیونه
+بریم خانومم؟
_آره بریم عزیزم

#عشق_مجازی📱❤
#پارت52

رسیدیم ویلاپیاده شدیم دروبازکردیم که آرادوستاره رومبل بودن چرخیدن طرف ما
آرادسریع بلندشدوپاتندکردطرفمون بانگرانی گفت
_خوبی نفس
سری تکون دادم+خوبم

ازشون ممنون بودم که سوال پیچم نکردن سریع رفتم به سمت اتاقمون وپریدم توحموم بعدیه حموم حسابی بیرون اومدم سیاوش بانیمه تنه لخت روتخت درازکشیده بود ومچ دستش روچشماش بود
چشممو ازبدن چندتیکه اش گرفتم ورفتم جلو آینه شروع کردم به خشک کردن موهام سشواروروشن نکردم که بدخواب نشه
بندحوله تنیموبازکردم تادرش بیارم که دستش دورشکمم حلقه شد ترسیده چرخیدم سمت دست
سیاوش بود باچشمای خماروخوشکلش داشت مگاهم میکرد
_اینجوری نگاهم نکن
سرموانداختم پایین دستشوگرفت زیرچونه ام وسرمو کشیدبالا+چجوری نگاه میکنم مگه
_یجورخواستی
پشت انگشت اشاره اشوکشیدروگونه ام
+براهمین لپ گلی شدی
دوتادستاموگذاشتم روگونهام
_هان!؟ نه نه لپام چیزیش نی که

سیاوش قهقه ای زدوگره ی دستشومحکمترکرد
+میدونی چقدردلم برات تنگ شده بودداشتم دیونه میشدم
_این حرفارونزن عزیزم الان کنارتم
دوطرف سرموگرفت وخم شدعمیق لبهامو بوسید
دستامودورگردنش حلقه کردم وهمراهیش کردم
...