عکس حکاکی هندوانه واسه بار اول
saraمامان محمد.@
۱۱۰
۱.۴k

حکاکی هندوانه واسه بار اول

۷ مرداد ۹۹
با یه چاقوی معمولی وبدون هیچ نمونه ای گل روشو حک کردم دوست جونیا اولین باره عالی شده .ذوق هنری رو حال کنید 😅

داستان خدیجه قسمت _ ۸

بعداز فوت پدرم تنها کسیکه گریه میکرد من بودم ، راستش نمیدونم دل تنگ پدرم بودم یا دلم برای خودم می سوخت که چرا هیچوقت یه پدر درستو حسابی نداشتم زهرام حالش خوش نبود و دچار شوک شده بود کسیکه چند روز تا عروسیش نمونده بود حالا سیاه پوش بود و از آینده ی نامعلومش ناراحتو غمگین شده بود .
تیمور بر خلاف چهرش ، شخصیتی آروم داشت ، تو اون شرایط بهترین یارو یاور برای زهرا بود و تو خانواده باعث دل گرمی ما بود و به همه روحیه میداد .
یک هفته بعداز فوت پدرم ، مادرم تصمیم گرفت که برای همیشه از خونه بره هر چی بهش اصرار کردم بمون تا وقتی زهرا بره خونه بخت ، کنارمون باش قبول نکرد ، به قول خودش اونقدر از زندگی خسته ودل چرکین بود که دیگه نمی خواست و نمی تونست حتی یه لحظه بیشتر دووم بیاره، مادرم بدون اینکه حتی چند دست لباس با خودش ببره در یه غروب دلگیر چادرشو سرش کردو برای همیشه از خونه رفت ، منو زهرام نتونستیم جلوشو بگیریم و دوباره تنها شدیم .
بعداز رفتن مادرم ننه سکینه می گفت ؛ به جهنم ، بذار بره زنیکه ی بی آبرو ! راست گفتن زن اگه خوب باشه شوهرشو به عرش می رسون و اگه بد باشه شوهرشو نابود میکنه !
این بی آبرو هیچوقت برای پسرم زن نبود . ننه سکینه مدام سر کوفت میزد مدام بی مهری و تحقیر میکرد ، گیس بریده فکر کرده من خرم نمی فهمم که چشم صاحب تولیدی دنبالشه و واسه اینکه زن اون آقا بشه مدام دعا میکرد پسرم بمیره اگه بابات زنده بود که نمی تونست هیچ وقت این طوری خود سر باشه ، اما الان آزاده و هر غلطی که دلش بخواد می تونه بکنه .
با رفتن مادرم غم های عالم به سر منو زهرا هوار شد و بعد از مدتی با خبر شدیم که با همون صاحب تولیدی که ننه سکینه می گفت ازدواج کرده .
با شنیدن این خبر هر چند دلم از رفتن مادرم شکسته بود اما بهش حق میدادم با اون همه ظلم و ستمی که همیشه ایام ، پدرم در حقش کرد ، حالا به دنبال کمی آسایش باشه .......


ادامه دارد 🌼🌼🌼
راستش دوستان امروز نمیخواستم پارت بزارم ولی دلم نیومد وبه احترام اون دوستانیکه داستانو دنبال می کنن کمی نوشتم .
...
نظرات