عکس مینی کیک ساده سالگرد عقد
مامان راستین
۵۸۹
۱.۳k

مینی کیک ساده سالگرد عقد

۲۱ مهر ۹۹
توی استکان مخصوصش چای ریختم برای خودم هم یه لیوان ریختم،میدونستم لیوانمو که ببینه میگه :ننه هر چیزی به قاعده اش خوبه !
ظرف کشمش رو گذاشتم کنار چای تو سینی و رفتم.
از پشت پنجره یه نگاه به آقاجان کردم که داشت با گلهای باغچه ورمیرفت،برگشتم و نشستم روبه روش منتظر!
امروز اومده بودم بشنوم، حالا وقتش بود بدونم!
ننه خودشو روی تشکچه ی سفید و نرمش عقب تر کشید و به مخده تکیه داد. یه نگاه به لیوان توی سینی کرد واستکان چای رو برداشت و با یه کشمش بگی نگی لبی باهاش تر کرد. عینکش رو، رو چشماش جابجا کرد و گفت: چی بگم مادر؟ از کجاش بگم؟ اونموقع که مثل الان نبود،دروغ چرا مادر، دوره ی ماهم بودن دخترایی که از پسرا نومه میگرفتن و پیغوم پسغوم میفرستادن،همیشه بودن، ولی حکایت ما اینجوری نبود ننه!
بعد انگار که یاد ایام حالشو عوض کرده باشه نفس عمیقی کشید،دوباره یه جرعه از چایش رو هورت کشید و ادامه داد:یه روز تیلفون خونمون زنگ خورد،خودم رفتم و ورش داشتم،عموم بود،احوالمو پرسید و مادر خدابیامرزمو خواست،صداش کردم،اومد و شروع کرد آروم آروم و ترکی حرف زدن:نمیدونم
-من بچه هاشو نمیشناسم ولی ازشون بدی نشنیدم
-بذار باباش بیاد بگم، ببینم چی میگه
خداحافظی که کرد به منکه هنوز همونجا نشسته بودم نگاه عمیقی کرد و پاشد رفت سرسرا کنار ننه ام که مهمونمون بود.
عصر که اقام اومد یکم پچ پچ کردن
تقریبا فهمیدم قضیه چیه ولی حیاحرمت نمیذاشت چیزی بپرسم.
دو روز بعدش که از مدرسه برگشتم، خونه برق میزد از تمیزی ولی از ناهار خبری نبود،تا خواستم غر بزنم ننه ام گفت ما ببین کیو داریم شوهر میدیم پاشو برو تخم مرغ بپز بخور.
مثلا من نشنیدم،مامانم گفت یه چیزی بخور و برو به سر و روت برس مهمون داریم.
و من مثلا هنوز نمیدونم چه خبره.
شب حاجی و خانمش اومدن،حاجی دکون دار قدیمی و معتمد شهر بود،نشستن تو مهمونخونه و حرف زدن،
حاج خانم و ننه بزرگم اومدن مطبخ که من اونجا نشسته بودم،حاج خانم گفت اومدیم پسرمونو به غلامی قبول کنی
من دیگه من نبودم،آب شده بودم و رفته بودم زیر زمین.
خدا میدونه چند بار سرخ و سفید شدم تا ننه ام نجاتم داد:دختر ما که پسرتونو ندیده ،دختر ما سرسنگین راه مدرسه رو رفته و اومده ،پسرتونو بیارین دخترمون ببینه و بعد نظر بده.
آخ خیر ببینی ننه .من که انگار از اول اصلا زبون نداشته باشم لال و ساکت نشستم و فقط همون سلام شد اولین و آخرین حرفم.
خلاصه اون شب گذشت ،رفتن و فردا عصر حاج خانم با شازده پسرش اومد،
من و آبجیم از سوراخ در اندرونی، که روبروی مهمونخونه بود، دید میزدیم که شازده پسر حاجی رو ببینیم،آخرشم ندیدیم، تو یه لحظه پشت مامانش و احوالپرسیا و لابلای تکون تکون خوردن چادرا رد شد و رفت .
نوبت من شد چای ببرم،مادرم کمکم کرد ریختم و بردم،
چایی رو از سینی برنداشته سر کشید،هنوزم همونه .
ننه لبخندی زد و ادامه داد: شازده پسر حاجی سرشو یبارم بلند نکرد که نگام کنه ،سر پایین با شرم تو صداش ولی محکم حرفایی زد و از خودش گفت و ازکارش و مال و داراییش و اینکه میخوام دختر حاج آقا یعنی شما بشی خانم خونه ام،و تعارفای حاج خانم که تو هم‌میشی دختر من...
خلاصه مادر، رفتن و چند روز بعد ،با پرس و جوها و دنبالپرسیها جواب بله رو گرفتن و با انگشتر و چادر نماز و بزرگترای فامیل اومدن،قرارا گذاشته شد،با مادرامون رفتیم بازار برای خرید سرخاب سفیدآب و پاچین عقد،مادرامون پا تند کردن و چند قدم جلو افتادن که ما تنها بمونیم ،وسط بازار که دوش به دوشش راه رفتم و سر حرف رو واکرد قند تو دلم آب شد ،اونجا خواستمش،اونجا مهرش به دلم افتاد ،قبلش همه رو گذاشته بودم به مصلحت بزرگترا،چند روز بعد مشاطه اومد خونمون و دستی به سر و روم کشید و من شدم عروس حاجی،نشستم کنار پسر چارشونه و رعنای حاجی واسه محرم شدن،واسه شروع زندگی.
ننه اون روز پونزده سال بیشتر نداشتم
حالا خیلی ساله از اون وقت میگذره، یعنی یه عمر،
یعنی هزار تا بالا پایین ،یعنی موی سفید وسط موهامون،ولی خدا رو شکر ،خدا رو کرور کرور مرتبه شکر که از پس همه بالا پایینیا براومدیم و نشستیم امیدوار به روزای خوبتر زندگی.
ننه نگاه به ته مونده ی چای سردی که ته استکان بود کرد و با لبخند گفت:وقتی عروس شده بودم ننه بزرگم یه سفارش بهم کرد منم به تو میگم:مسئولیت قبول کن!مسئولیت تعهدی که دادی و کاری که کردی رو قبول کن جان مادر!
از جا بلند شدم لیوان و استکان نیمه خالی چای رو برداشتم و رفتم تا با چای تازه دم برگردم،آقاجان رو دیدم که داره به سمت خونه میاد فکر کردم به تعهد و مسئولیت پذیری مادربزرگ و آقاجون و عشقی که بعد از اینهمه سال هنوز مثل یه چشمه میجوشه!
❤❤❤❤❤❤❤
میان ما و شما عهد در ازل رفته ست...
هزار سال برآید همان نخستینی...

به مناسبت سالگرد عقدمون به تاریخ ۲۰ مهر مصادف با ۱۳ رجب ولادت حضرت علی(ع).
خدایا شکرت😍❤🙏
روزگارتون شاد⚘
#مینی_کیک#سالگرد_عقد#ازدواج#کیک_مخملی#سس_براق#اکلیل_خوراکی
...