عکس کباب تابه ای ساده و یه تزئین وعکس خیلی عجله ای..
خاطره
۱۷۰
۳.۳k

کباب تابه ای ساده و یه تزئین وعکس خیلی عجله ای..

۳ آبان ۹۹
چه کسی طناب را برداشت؟
(یک خاطره و چند درس)
✍ ایرج نوروزی
سال ها پیش که برای نخستین بار eye scan در فرودگاه دبی راه افتاده بود، به درخواست دوست فقیدی برای کمک در کاری به دبی پرواز کردم.
در صف بررسی چشم ایستادم. نوبتم که رسید، مسئولی که پشت میز نشسته بود با لحن تحقیر آمیزی گفت :
Irani come !
برانگیخته شدم، اما گذاشتم به حساب نادانی او.
کار که تمام شد به سمت جایگاه های بررسی ویزا و گذرنامه رفتم، خیلی طبیعی مانند هر آدم عادی دیگر، کوتاه ترین صف را برگزیده و ایستادم. خیلی های دیگر هم پشت سر بنده قرار گرفتند .
دو سه دقیقه که گذشت افسر اماراتی از جایش بلند شد و شروع کرد به پرسیدن که:
چه کسی طناب را از انتهای صف برداشته است. صدای کسی در نیامد. برای کمک به حل مشکل به او گفتم؛ زمانی که من آمدم راه باز بود و طناب هم نبود. ناگهان توجه او به من جلب شد و گفت؛ تو برداشتی من دیدم !
شگفت زده پاسخ منفی دادم. با گام های تند به سوی من آمد. صدای هموطنان از جلو و پشت بلند شد: هیس هیس! هیچ چیز نگو ! عذر خواهی کن! که تو را باز می گردانند، عصبانی شدم ( این اخلاق بدِ زود از کوره در رفتن هنوز نیز با من است). به فارسی گفتم؛ به درک که مرا بر می گرداند، مگر قرار است از بهشت اخراج شوم، دلیلی برای دروغ گفتن و عذرخواهی وجود ندارد.
افسر رسید به من و با صدای بلند تکرار کرد که تو راه‌بند را برداشته ای و دروغ می گویی.
با لحن طعنه آمیز و با صدای بلند پاسخ دادم :
من ایرانی هستم و ایرانی دروغ نمی گوید 😂

بالاخره در دعوا که حلوا خیر نمی کنند، بنده هم زورم آنجا در حد و حدود جملات نیش دار غیرمستقیم بود .
خلاصه بحث بالا گرفت و یک نظامی ارشدشان آمد و جویای جریان شد ، افسر اماراتی شروع کرد به عربی چیزهایی گفتن .
بلند گفتم:
تا الان داشتی انگلیسی حرف می زدی، الان هم انگلیسی حرف بزن تا من بفهمم، چه چیزی را داری به من نسبت می دهی !
حال تصور کنید ، چهره ایرانیان در صف با رنگ و روی پریده را که تلاش می کردند ، بنده را ساکت کنند 😂
به ارشد آنها گفتم ، اینجا دوربین مدار بسته دارد ، شما یک نگاه کنید معلوم می شود چه کسی راست می گوید ، تکرار کردم من ایرانی هستم و همانطور که می دانید ایرانی ها دروغ نمی‌گویند 😂
افسر ارشد که دید محکم روی حرفم ایستاده ام ، افسر را به جایگاهش فرستاد و به من گفت در صف بایست.
افسر ناراضی همان طور که داشت می رفت گفت :
تو را راه نمی دهم ، بیهوده در صف نایست.
من هم پاسخ دادم: هر گونه که دلت می خواهد، اما می ایستم تا نوبت من برسد.
همهمه ایرانیان غیور آریایی کماکان بر پا بود تا جایی که از پشت به کمر من می زدند که مرا ساکت کنند.
یک دقیقه نگذشته بود که افسر دیگری رفت پشت یک میز خالی نشست، تنها بنده را صدا کرد، رفتم، گذرنامه را بررسی کرد و گفت:
خوش آمدید، همکار من امروز ناراحت است، ببخشید !

و جالب تر از همه هنگامی بود که در جستجوی چمدان ها بودیم و جملاتی از نوع « دمت گرم » که نثار بنده میشد، آن هم از سوی همان هایی که بیش از اماراتی ها برای ساکت کردن بنده تلاش می کردند!!
...