عکس پیتزا♡
Hasti_87
۳۳
۴۵۰

پیتزا♡

۹ آبان ۹۹
🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.9
#ایهان
با صدای خنده از ته دل آیلین دست از دنبال کردن ایسان کشیدم و ایلینو نگاه کردم وافعا داشت از ته دل میخندید تو دلم واقعا خوشحال بودم ک باعث شدم بخنده و غصه نخورع
البته با نمایش بدون انتظار ایسان خل و چل 🤪
حس مالکیت داشتم ب آیلین
ب خودم اومدم ک دیدم ۲ دقیقه هست ک ب آیلین خیره شدم اونم فکر کنم از حرکاتش پرو بود چون بدون خجالت کشیدن ب چشمام نگاه میکرد😊
با صدای مامان رفتیم برای ناهار...‌
سر سفره هم هیچ کس حرفی نزد👊
بعد از تمیز کردن وسایل ناهار ب ایسان گفتم با آیلین بریم حیاط اونم با کله قبول کرد و آیلینم با خودش اورد
رفتیم حیاط و کنار باغچه روی تخته نشستیم ایلین ک ب در و دیوار نگاه میکرد منم ب آیلین ایسان هم ب گوشی نگاه میکرد و لبخند میزد
ی لحظه دلم خواست ایسان رو اذیت کنم😝
آروم آروم رفتم کنارش و یهو دماغشو کشیدم ک با جیغ برگشت
× پیشی وحشییی😁
خواستم بگیرمش ک دوید رفت کنار آیلین نشست
ایسان_آقای بوفالو اگه میتونی بیا بگیر
من_خفه شو🤫
ایسان_عمت خفه بشه
من_ مگه عمه دارم 🤔
ایسان_ ایهان سگ تو....
یهو ایلین دهن ایسان رو گرفت و گفت
ایلین_اجی خوشگله بچه نشسته بعد با چش و ابرو ب من اشاره کرد😮
اوه اوه پس آیلین هم کم شیطون نیست
با چوب دنبالشون افتادم ک ایسان گفت‌...
ایسان_اگه ب پری نگفتم 😜
ایلین_پری؟؟🤨پری کیع؟؟😑
من_هن😐پری کدوم الاغیع🤮خودم خبر ندارم
ایسان با خنده_ بابا چند هفته پیش رفته بودیم پارک اومدنی بیرون ی دختر کوتوله و سیاه اومد ب ایهان گفت(با صدای ک سعی میکرد چندش اور بگه)آقای خوشتیب من پری هستم شوهل من میشی؟؟🤨🤨🤨
تا اینو گفت آیلین و من ترکیدم از خنده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
تا موقع شام فقط خندیدم
ایلین هم انگار یخش باز شده بود و از ایسان هم شیطون تر بود
اما معلومه ادمه عصبی هست چون حواسش ک پرت میشد یا فکر کردنی پاهاشو زود زود تکون میداد😕

🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.10
#ایلین
امروز علی زنگ زد و آدرس خواست تا بیاد منو ببرع نمی دونم چرا ناراحت شدم واقعا این جا شاد بودم دور از غم و غصه
دلم ب ایسان خل و چل ب سارا خانم حتی ب ایهان هم تنگ میشع
ولی هر وقت تونستم میام و بهشون سر میزنم
با صدای زنگ در بلند شدم ک برم پایین..
#علی
زنگ در رو زدم و منتظر ایستادم ک ی پسر خوش پوش ک تقریبا همه ۲۵ ساله میشد در رو باز کرد
با فکر اینکه ایلین با این پسرع تنها مونده حمله ور شدم سمتش و ی مشت حوالیش کردم😡
+چی کارش کردی اشغال
× یواش یواش یعنی چی این حرفا
میخواستم ی مشت دیگه بزنم ک با صدای خانمی برگشتم
ساراخانم_😱خدامرگم بده!! ایهان؟ چی کار داری میکنی؟؟
اون پسری ک الان فهمیدم اسمش ایهانه فقط نگاهم کرد و هیجی نگفت
واقعا خجالت کشیدم منکه با سارا خانم حرف زده بودم پس چرا زود قضاوت کردم🤦‍♂🤦‍♂
با صدای آیلین یقه ایهان رو ول کردم و رفتم پیش آیلین
ایلین_علییییی🙎‍♀این چ کاری بود کردی اینا ۲ روز زحمت منو کشیدن اینجوری جوابشونو میدی؟خاک تو سرت نکنم بچه 🤦‍♀
من_چتع خواهر من🤨 اوکی الان معذرت خواهی میکنم 😑
برگشتم سمت ایهان و سارا خانم و ی دختر ک تازه اومده بود فکر کنم....
من_ من واقعا معذرت می خوام من روی آیلین خیلی حساسم و زود قضاوت کردم🤦‍♂
ایهان_ اشکالی ندارع درکت میکنم
رو ب اون دخترع کرد و گفت
ایهان _چون منم ی خواهر دارم و میدونم چ حسی پیدا کردی
منم با لبخند گفتم مرسی ک درک کردی ما دیگه رفع زحمت میکنم 🙋‍♂ فقط ببخشید....اگه ی آژانس زتگ بزنید زحمتو کم میکنیم.......


🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.11
#علی
زحمتو کم میکنیم.....
سارا خانم_آژانس چرا پسرم...ایهان میرسونتون
ایهان؟پاشو پسرم ☺️
ایهان_چشم بفرماید 🙂
آیلین با صد تا مدل خداحافظی از اون دخترع و سارا خانم آخرش سوارماشین شد😩
تو ماشین برگشتم رو ب آیلین و.....
من_واسه چی عروسی رو پیچوندی؟!همین جوریش کم عذاب میکشی حالا هم.....
آیلین با سر ب ایهان اشاره کرد
منم برگشتم ب حالت قبلی و ب صندلی تیکه دادم
تا کی باید زندگی ب کام ایلین تلخ باشع😔
#ایلین
بعد از اومدن ب خونه استراحت کردم ولی بماند ک چقدر با مامان لیلا حرف زدم ک خیالش راحت بشه
بهش گفتع بودم با علی چند روز موندم تا از فکر سهیل رو از سرم در بیارم مامان هم باور کرده بود
اما ب بابا همه چیو گفتم و بابام هم فردای اون روز برای تشکر ب خونه آقای احمدی رفت^
صمیمیت و مهر خانواده احمدی بد جور ب دل بابا صدرا نشسته بود بیشتر از همه از ایهان خوشش اومده بود 🙃🙂
#ایهان
روی تخت دراز کشیده بودم و لب تاپم رو روی شکمم گذاشته بودم و با ی دست تایپ میکردم
ی دستم هم پشت گردنم بود🙁😓کلافه بودم ک دیگه آیلین رو نمی بینم
ایسان_وا¡¡ این چه وضع بچه🤔
ایهان_جان من بی خیال خواهرم 🙏
ایسان_خب بابا😒 توام ک نمیزاری من حرف بزنم☹️
لب تاپم رو گذاشتم کنار و بلند شدم گفتم جانم خواهری بفرما😘
ایسان چند قدم اومد جلو و گردنبند طلا سفید خوشگلی رو مقابلم گرفت🤨
ایسان_بدو برو اینو بده ب ایلین همون روز اولی ک اوردیش مامان ترسید گم بشع درش اورد بعدشم یادمون رفت بدیم بهش الان ببر بده بیا
بیا ذوقی ک میتونم بازم آیلین رو ببینم بلند شدم😃😃 و گردنبند رو گرفتم......

🖤💔🖤💔
...