عکس ژله هندوانه
ziba
۲۵
۴۱۲

ژله هندوانه

۱ دی ۹۹
گویند دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت.
پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌ های دامن را گره زد و رفت !
در راه با پروردگار سخن می‌گفت :
ای گشاینده گره‌ های ناگشوده !
عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای.
در همین حال ناگهان گره‌ ای از گره‌ هایش باز شد و گندم ‌ها به زمین ریخت !
او با ناراحتی گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
که این گره بگشای و گندم را بریز !
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟

نشست تا گندم ‌ها را از زمین جمع کند ، در کمال ناباوری دید دانه ‌ها روی ظرفی از طلا ریخته ‌اند !

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتــاح راه
#مولانــــا


#ژله_هندوانه
#یلدا
...