عکس کیکه پرتقالی
zahra_85
۱.۲k
۶۱۲

کیکه پرتقالی

۲۱ فروردین ۰۰
ادامه#پارت_چهلو_دوم
وقتی به خودم اومدم که دیگه رفته بود به دیوار تکیه دادم وبه اشکام اجازه دادم ببارند
با چشمایه اشکی به سمته خونه رفتم تو اسانسور هق هقم اوج گرفت
وارد خونه شدمو نبودنشو حس کردم بد تر شدم
دم دره خونه نشستمو زار زدم برا نبودنش برا اینکه جونش تو خطره اگه بر نگرده اگه لیندا بلایی سرش بیاره وای خدااااااا
به جا کفشی تکیه دادم و زیر لب گفتم از خودم از خودش از عشقم از سردیش از همه چی ونفهمیدم کی چشمام گرم شدو خوابم برد
با حس سرما وکمر دردو پا درد چشمامو باز کردم رو سرامیک هایه دم در خوابم برده بود وکمرم خشک شده بود
+اخخخخخ.... کمرم
با کمری خمیده بلند شدم
حتی کفشامم هنوز پام بود درشون اوردمو به سمته اشپز خونه رفتم یه لیوان اب خوردم
واومدم بیرون به سمته اتاقم رفتم که چشمم خورد به اتاق اراز
دستمو رو دستگیرش گذاشتم
بیشتر اوقات قفل بود کشیدمش پایین
باورم نمیشه باز شد درشو کامل باز کردمو رفتم داخل
به سمته تخت رفتمو خودمو روش رها کردم نرم بود ملافه رو تو دستام گرفتمو به سمت بینیم بردم
بوش کردم
+هوممممممم بویه ارازو میداد
بالشتشو برداشتمو تو بغلم گرفتم
نگاهی به اتاقش انداختم ور در اخر رو قاب عکس ثابت موندم
یه عکس که چهار نفر توش بودن
دوتا پسر تقریبا 16.19 ساله ویه زنو مرد
زنه چشمایه عسلی داشت مرده هم چشم قهوه ای با موهایه خرمایی بود
پسره 21 ساله کپه اون مرده بود که حدس زدم اراد باشه اون پسره جذاب خندون چشمو ابرو مشکیم دیگه ارازمنه
خندم گرفت اراز من اما با یاد نبودنش با خودم گفتم
الان ارازم کجاست چیکار میکنه اولین شبیه که خونه نیس و بودنشو تو این خونه حس نمیکنم
چقدر تو این عکس قشنگ میخنده چال لپاشو دورت بگردم که چه اخمو باشی چه خندون بازم جذابی
اهی کشیدمو نگاه ازش گرفتم بالشتو بیشتر تو بغلم فشردم
+خدا ارازم هر جاهست سالم باشه
نگاه کردم به ساعت ساعته 5 عصر بود یعنی من از ساعت 11 خوابیدم
کمی فکر کردم پس چرا گشنم نیس
بلند شدمو به سمته اشپز خونه رفتم غذایه دیشب که مونده بودو گذاشتم گرم بشه خودمم رفتم لباسامو عوض کردم دیگه ارازی نیست خجالت بکشم برا همین یه تاپ شلوارک تنم کردم
میزو چیدم وبرا خودم غذا کشیدم قاشقو به سمته دهنم بردم هر کاری کردم نتونستم قورتش بدم
با یه لیوان اب به زور همون یه قاشقو قورت دادم
بغصم هر لحظه گنده تر میشد گلوم میسوخت
چند تا نفس عمیق کشیدم تا اروم شم اما نشدم
بلند شدمو رفتم تو تراس
نگاهی به اسمون انداختم
+مامان اراز رفت.... رفت ماموریت.... یه ماموریت خطرناک..... هقققق.... ما.. ما.. ننن.. اگه....بر...نگرده......چی..هقق....نگرانشم....تو... وقتی... هق.. نگران.. بودی.. چیکار... میکر... دی.... تا... اروم شی.... بگو.... بگو... تا... اروم.... شم
چشمم افتاد به یه ستاره پر نور
فین فینی کردم
(+مامانی
_جونم نفس مامان
+چلا اون ستاره بیشتر از بقیه نور داره
_اممممم... چون حال خرابه خیلیا رو خوب کرده
+جچوری
_خود من وقتی دلم گرفتس نگا اون ستاره میکنم یاد خدا میوفتم
چون روشناییش ارومم میکنه وهمین خودش یه کاره خوبه
+منم میخوام یه تار خوب تنم
_چه کاری
+تو بدو چیتار تنم
مامان خنده ریزی کرد
_یه قولی به مامان میدی
+ارع
_هر وقت نگا به اون ستاره کردی یاد من بیوفتی وبعدش این حرفم یادت بیاد
+چه حرفی
_وقتی دلت از همه چیو از همه کس گرفته به خود خدا پناه بیار ازش خواستتو بخوا جوابتو میده
+چییی مامانی نفهمیدم ته
مامان خندید ودست کشید رو سرم
_یه روزی میفهمی عزیز دلم)
مامان امروز فهمیدم منظوره حرفتو اشکامو با پشت دستم پاک کردمو به سمته دستشویی رفتمو وضو گرفتم
اومدم بیرون از تو کمد اراد یه سجاده برداشتمو تو اتاقش پهن کردم
به سمته اتاقم رفتمو از تو کشو اون زیر زیرا چادره سره عقدمو که مادر جون بهم دادو برداشتم
سرم کردم
واقعا بویه بهشت میداد
به نماز ایستادم و بعده چند سال به خدا پناه اوردم
پناه اوردم تا سلامت برش گردونه
در اخر سجده کردم
+خدایا خودت از دله بی قرارم خبر داری پس بیقرار ترش نکن
به خودت سپردمش
خدا خدایه مهربونم بعده چند سال برگشتم رویه نگاه کردن به قرانتو ندارم احساس گناه میکنم
من فراموشت کردم چون خانوادمو ازم گرفتی اما... اما الان میگم حتما حکمتی توش بوده
یکیش اومدنه اراز تو زندگیم.... اگه اراز نبود هیچوقت معنیه عشقو نمیفهمیدم.....
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_چهلو_سوم
انقدر اشک ریختم که سرم سوت میکشیدو چشمام میسوخت
بلند شدمو سجاده رو تاکردم همراه چادر رو عسلی گذاشتم
به سمته دستشویی رفتم
نگاهی به صورتم انداختم چشمام دو تیکه خون بود
صورتمو شستمو و به سمته اشپزخونه رفتم از تو کابینت یه مسکن برداشتمو خوردم
نگاهی به ساعت انداختم ساعت 9 بود چقدر بدون اراز ثانیه ها دیر دیر میگذره
رو مبل دراز کشیدمو خودمو بغل کردم
نگاهی به صفحه خاموش تلوزیون انداختم
لیندا.... لیندا.... لیندا
تنها نگرانیه من برا این ماموریته اگه بفهمه اراز پلیسه قطعا میکشتش البته خدا نکنه
والبته اگه ببینه اراز نمیخواشم یه بلایی سرش میاره
قلبم تیر کشید حتی تصور این دنیا بدون اراز تلخه چه برسه به اینکه نباشه
اهی کشیدم چی شد که این شد ذهنم رفت به 5 سال پیش
به سمته خنده هام که خونرو پره شادی میکرد به غر غرایه مامان خنده هایه صبور بابا چشمایه شیطون مهدی، عمه با تمام مهربونیش مادر بزرگ با مهرش
اما همشون خاک خوردن موقتی بودن
با اومدن اونا تمام زندگیم سیاه شد
هه خوبیایه موقتیه اولشونو ببینم یا دعواهاو عذاب دادنایه بعدشو
چرا قبولشون کردم چرا باهاشون راه اومدم که باهام اینکارو بکنن چرا سرسختی نکردم چرا مقاومت نکردم چرااااااا
خوب معلومه چون احمقم
اهههههههههههه.... هقققققق
من یه احمقم.... من.. احمقم... که... قبو.. لشون.. کردم...هققق...احمقم... که... باهاشون.. مهربون... بودم.... احمقم.. که.. موندم... که.. فرار... کردم.... که.... عاشق.... شدم... اونم... هققق.. عاشق... یه... مرد.... سردو... یخی... هققق.. که.. از... عشق.. چیزی... نمیدونه... که می... خواد....ببرتم.....بده...به..خانوادم...که... توجه... نمیکنه... به.... علاقم.... اخ.... خدا... این... احمقو... ببر.. تا... دیگه... هقق.. نباشه... تا... دیگه.... بیش... از.. این.گند..نزنه..هققققق
یه وقتایی خوابت نمیبره اما خستگیو دلتنگی وگریه بیهوشت میکنه ناخوداگاه میبرتت تو دنیایه بی خبری چون نایی برایه زار زدن نداری
با برخورد پهلوم تو یه جایه تیزو سخت چشم باز کردم
+اخخخخخخخ.... پهلوممم سوراخ شددد
با چشمایه نیمه باز نگاهی به پهلوم انداختم از رو مبل افتاده بودم زمینو پهلوم خورده بود تو میز
اخخخ چقدر تیر میکشید یه دستمو گذاشتم به پهلومو بلند شدم
خمیده به سمته دستشویی رفتم بعده انجام عملیات اومدم بیرون پهلوم بهتر شده بود
اصلا اشتها نداشتم پس صبحونه رو بخیال شدم وبا فکر به ارزو به سمته گوشیم رفتم
روشنش که کردم با چشمایه گرد شده به یه عالمه تماس بی پاسخ وپیام از اراز مواجه شدم
فوری شمارشو گرفتم که یه بوق نخورده جواب داد
_کدوم گوری بودی که تلفنو جواب ندادی
از دادی که زد به خودم لرزیدم دوباره بغصم گرفت
+......
_ده اخه با تویم جواب بده تا پانشدم بیام خونه..
+ گوشی بی صدا بود.... متوجه... نشدم......
ادامه پست بالا...
...
نظرات