عکس کیک تولد

کیک تولد

۱۸ اردیبهشت ۰۰
#قرار_معنوی
#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی

کیک تولد برادر های دوقلویم 😘
میتونید عکس های بعدی رو نبینید 🤭
پاپیون تو رو خدا لج نکن و عکسمو بزار

با هم‌کپشن مربوط به شهید عزیزمون رو میخونیم👇👇

خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟ »
خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی عشقش به حضرت زینب(س)بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول صبر میکرد بچه اش به دنیا می آمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد.

#خبر_شهادت_از_زبان_مادر

میثم قبل از شهادت، مجروح شده و به کما رفته بود ولی همه غیر از من، اطلاع داشتند. به مجالس روضه که میرفتم، برای مدافعان حرمی که سوریه بودند دعا میکردم. یکی از همان روزهایی که بعدا فهمیدم میثم در کما بوده، وقتی روضه حضرت زهرا(س)خوانده شد، به شدت منقلب شده، خانم را صدا زدم و از حال رفتم.
به خدا میگفتم که چرا من بی تاب هستم؟
یکی دو روز بعد از اربعین بود که چون امام جماعت مسجد به کربلا رفته بود، نماز را در خانه خواندم. نماز مغرب که تمام شد، یک لحظه احساس کردم تمام جانم از پاهایم خارج و زانوهایم شل شد. نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. پیش خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شده ام، حالم که خوب بود. نمیدانستم که پسرم شهید شده است. همان طور نشسته بودم تا جانی تازه پیدا کرده و نمازم را ادامه دهم که تلفن خانه به صدا درآمد.
همسرم گوشی را برداشت و متوجه شدم برادر عروسم بود و میخواستند به منزل ما بیایند. پیش خودم گفتم وقتی میثم و زهره نیستند چه کاری دارند، حتما چون مریض بوده ام، برای ملاقات میخواهند بیایند.
خیلی طول نکشید که یک روحانی با مادر، پدر و برادر عروسم به منزل ما آمدند. روحانی را که دیدم، فکر کردم چون میثم سوریه است برای احوالپرسی آمده اند. میخواستم پذیرایی کنم که روحانی گفت: «ما چند دقیقه با شما کار داریم و رفع زحمت می کنیم و راضی به زحمت شما نیستیم .»
حاج آقا شروع به صحبت کرد و از من پرسید: «میثم چه جور بچه ای بوده و شما از او راضی هستید؟ » گفتم: «ما از میثم خیلی راضی هستیم، میتوانید حتی از دوستان و همسایه ها درباره اخلاق او بپرسید، چون به قدری خوب است که من نمیتوانم تعریف کنم. » دوباره پرسید: «الان که رفته سوریه، چه حالی دارید، ناراحت نیستید؟ » گفتم: «میثم که یکی است، اگر ده تا دیگر هم داشتم، دوست داشتم در راه دین و اسلام برود و فدای حضرت زینب(س)باشد » حاج آقا گفت: «حاج خانم، ما همان را که میخواستیم از شما بشنویم، شنیدیم، شهادت میثم مبارک باشد. » همان لحظه دلم کنده شد و گفتم: «میثم جان، مامان جان، شهادتت مبارک، شیرم حلالت، به آرزویت رسیدی » و سجده شکر کردم. پسرم خسته دنیا بود و به آرامش کامل رسید.

#تولد_دردانه_میثم_از_زبان_مادر

حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداری ام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه » گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)و از خانم خواسته ام به شما سر بزند. وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س)را صدا میزدم. این ها بودند که به من آرامش دادند.




سلام دوستان گلم.
کیک دستپخت خواهر گلمه.

شادی روح تمامی اموات و شهدا و حق داران صلواتی بفرستید لطفا
...