عکس نوشیدنی یخی
zahra_85
۲۴۳
۶۱۶

نوشیدنی یخی

۴ خرداد ۰۰
#اجباربه_خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_شصتو_سوم
+عا.. شق... م.. نننن
_اره تو
اب دهنمو صدا دار قورت دادم
+از کی..فهمیدی...دوسم...داری
_یادم نیس.. شاید اولین باری که احساس کردم بهت حس دارم همون شبی بود که گذاشتی رفتی بیرون
+پس... چرا... نگفتی
_غرورم نزاشت انید
انید تو هم بگو دوسم داری
اشکام چکیدن
اشک شوق بودن باورم نمیشد نمیدونستم الان باید بخندم یا گریه کنم
خوشحالی کنم جیغ بزنم بگم خدایا شکرت
اما نه اول میخوام برایه اولین بار طعم اغوشه عاشقشانشو بچشم
با یه قدم فاصله بینمونو طی کردمو دستامو دور کمرش حلقه کردم
+خیلی قبل تر از اینا شده بودی مرد زندگیم.. اما غرورمون بود که از هم دورمون کرد
دستاشو دورم حلقه کرد
پیشونیمو بوسیدو گفت
_اما دیگه نمیزارم یه لحظه هم از هم دور باشیم
+قول بده
_چه قولی عزیزم
+که تا اخرش کنارم باشی
_قول میدم تا وقتی نفس میکشم کنارت باشم و نزارم کسی چپ نگاهت کنه
سرمو فشردم به سینش
+مرسی اراز.... بمونی تا ابد برام
سرمو بلند کردمو خیرش شدم
اونم خیرم بود
سرشو اورد جلو یه بند انگشت باهام فاصله داشت
_عاشقتم انید
نفس گرمش تو صورتم خورد و....
همون موقع تلفنش زنگ خورند
نگاشو به چشمام دادو حرصی ازم جدا شدو به سمته گوشیش رفت جواب داد
_بله
_.....
_هوفف اره خدارو شکر برش گردوندم
_....
_باشه میایم
_...
_فعلا
تماسو قطع کردو یه قدم به سمتم اومد
سوالی خیرش شدم
_اراد بود گفت بریم خونه مادر جون
سری تکون دادم پشت سرش از بالکن خارج شدم
کتشو از رویه مبل برداشت
به سمته در رفت، درو باز کردو بهم اشاره کرد اول خارج شم
سرمو زیر انداختمو رفتم بیرون سوار اسانسور شدیم
نمیدونم چرا بعده اینکه به عشقم اعتراف کردم خجالت میکشم تو صورتش نگا کنم
با اینکه اول اون اعتراف کرد
پوست لبمو میجوییدم
_نکن
با تعجب سرمو بلند کردم
+چی نکنم
_پوست لبتو نجو
سرمو بردم تو یقمو باشه ارومی کردم
دره اسانسور بار شد خندید
_خجالتی
ورفت بیرون با قدمایه تند از اسانسور خارج شدمو به سمته ماشین رفتم
هر دو سوار شدیم ماشینو روشن کردو را افتاد
تقریبا وسط راه بودیم
من سکوت کرده بودمو خیره بیرون بودم
_امشب به مادر جون میگم
برگشتم طرفش
+چیو
_اینکه منو تو قصد داریم با هم ازدواج کنیم
اسم ازدواجو که گفت کارخونه قند تو دلم اب شد
خدایااا من بیدارم خواب نمیبینم قراره واقعا با اراز ازدواج کنم... خدایا شکرت که رویاهامو حقیقی کردی
بی حرف سری تکون دادم
تو دلم به فکره خبیثی که کرده بودم خندیدم
با رسیدن به خونه مادر جون از ماشین پیاده شدم و همراه اراز به سمته خونه رفتم
اراز درو باز کرد داخل شدم همه تو سالن بودن با وارد شدن من بلند شدن ارزو به سمتم اومدو سفت تو اغوشم گرفت
_بیمعرفت چرا بیخبر گذاشتی رفتی
+ببخش خواهری
_به یه شرط میبخشمت... دیگه بیخبر جایی نری
+قول میدم.... حالا میبخشیم
_اهوم
ازش جدا شدم وتک تک به همه سلام کردمو از همشون معذرت خواهی کردم که نگرانشون کردم
میخواستیم بریم بشینیم که اراز از منو مادر جون خواست بریم تو اتاقش حرف بزنیم درباره یه مسئله ای
تنم یخ کرد اگه مادر جون بگه نه وای خدایا ارازم رو حرف مادر جون نه نمیاره
رفتیم داخل اتاق
منو اراز رو مبل دونفره مقابل مادر جون نشستیم
از استرس ناخونامو فرو میکردم کف دستم
_خوب چی میخواستی بگی اراز جان
اراز سرشو انداخت پایین
_با اجازه شما اگه صلاح میدونید میخوام با انید ازدواج کنم
منم سرمو انداختم پایین مادر جون نفسه عمیقی کشیدو سکوت کرد
بعده چند دقیقه گفت
_پس بلاخره هردوتون سره عقل اومدینو پا گذاشتین رو غرورتون
هم زمان سرمونو بلند کزدیم
_مادر جون شما...
_اره من میدونستم
از همون اول که انیدو دیدم متوجه شدم تنها کسیکه میتونه تورو کامل کنه انیده نیمه گمشدت که خودت خبر نداری
یه جوری باید سر راه هم قرار میگرفتیدو باهم میشدید
پس منم از ضعفتون استفاده کردمو شدید زنو شوهر
عشق تو چشمایه هردوتون بیداد میکرد اما هیچکدومتون حاصر نبودید پا بزارید رو غرورتون
از طرفیم برا چی اعتراف کنید؟!
زنو شوهر بودینو تا هروقت میخواستید میتونستید کنار هم باشید
یه شوک لازم بود
پس گفتم از هم جدا بشید
با جدا شدنتون هر دوتون کلافه شدید دلتنگ شدید
اما بازم حاصر نبودید غرورتونو کنار بزارید
تا امروز که رفتنه انید شوکی شد که به خودتون بیاید
خیلی خوشحال شدم که بلاخره بهم اعتراف کردید
من حرفی ندارم با ازدواجتون فقط باید بله انیدو بگیری
حالاهم اونطوری نگام نکنید من صلاح شمارو بهتر از خودتون میدونم بلند شید بریم پیش بقیه
با چشمایه متعجب خیره مادر جون بودم که از در رفت بیرون
اراز پوفییی کشیدو بلند شد دستشو به طرفم گرفت
_بلند شو... انگار اینا همشون از ماجرا خبر داشتن بیخبرشون ما بودیم
گنگ سری تکون دادمو دستمو تو دستش گذاشتم بلند شدم
ممنونی زیر لب گفتمو دستمو از تو دستش بیرون اوردم جلو تر وارد سالن شدم
با وارد شدنم ارزو جیغی کشیدوهجوم اورد به سمتم سفت بغلم کرد
_وایییی مبارک باشه اجییی.... وای خدایا باورم نمیشه شما از غرورتون گذشته باشید
_وای دومرغ تازه عاشق وارد میشوند
به حرف احسان خندیدم
اراد با خنده تنه ای به احسان زد
_مرغ چیه... کلاغغغ
همه زدن زیر خنده
اراز پس گردنی به اراد زد
کلی سر به سرمون گذاشتنو مسخرمون کردن با خنده نشستیم
مادر جون روبه من گفت
_خوب انید جان، دخترم نمیخوای جوابتو بگی
سرمو زیر انداختم وقت اجرایه نقشه بود
با گونه هایه گل انداخته سرمو بلند کردمو گفتم
+مادر جون اگه اجازه بدید من یه شرط دارم بگم اگه اراز موافقت کرد جوابمو بهش میگم
_بگو دخترم
+شرطم اینه اول اراز ادرس خانوادمو پیدا کنه بعد جوابمو بهش میگم
اراز فوری گفت
_باشه قبول
اراد خندیدو گفت
_چقد هولی داداش... نترس نمیترشی
که با چشم غره اراز مواجه شد
_فعلا یه دس به افتخار دو مرغ.. ببخشید ببخشید کلاغ عاشقمون بزنید
همه خندیدنو دس زدند....
...
نظرات