با خودم قرار گذاشته ام ، به وقت تمام بی خیالی ها ، توی تمام کافه ها ، خیابان ها ، کتابفروشی ها ...
خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر ؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر ...
قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها ،
که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال ، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش ، بخوابم .
و بخندم ،
و آرام باشم ... قرار گذاشته ام با کبوترها ، گربه ها ، گنجشک ها ،
با برگ ها ، با قاصدک ها ، با گل ها ...
قرار گذاشته ام آنقدر برای خودم باشم که هر جای زندگی که دلم گرفت ؛ با مرورِ حالِ خوبِ این روزهایم بخندم ،
و هر جا که کم آوردم ؛ بی معطلی با خودم توی کافه ای ، خیابانی ، چیزی ، قرار بگذارم
...