عکس شیرینی الماسی
نرگس مقیمی
۱.۱k
۷۲۶

شیرینی الماسی

۳۰ تیر ۰۰
فصل 5
فرشته کوچولوی من
خیلی عذر میخوام دیر شد

اون شب به هر بدبختی و خجالتی بود گذشت

سهیل شمارم رو گرفت که باهام درارتباط باشه
نمیدونم چرا امشب انقدر خجالت میکشیدم
صورتم از خجالت قرمز شده بود
از وقتی اومدم دارم به امشب فک میکنم


توی همین فکرا بودم که صدای پیامک گوشیم بلند شد

(خوب بخوابی کوچولو)

وییییی سهیله
قند تو دلم آب شد...
الهی خواهر عفریتت قربونت بره عشق من
چی من چی گفتم
عشق من!
خاک تو سرت نازلی
بیخیال



(1 هفته بعد)

توی این مدت با سهیل در ارتباط بودم
فقط صبح ها پیام میداد سلام صبح بخیر کوچولو یا دختر عمو
منم جوابشو میدادم شبم یه پیام میداد خوبی؟ منم میگفتم مرسی شما خوبی؟
درکش میکنم از سمیرا پرسیدم گفت صبح میره سر کار تا شب
توی این 1 هفته اومد خونمون با پسرا کار داشت من خبر نداشتم با تاپ و شلوار خیلی چسب رفتم پایین دیدم سهیل یهو جلوم سبز شد بماند که چجوری نگا می‌کرد مرتیکه هیز:)


شوخی می‌کنم وگرنه فداش بشم اصلا هم هیز نیست
اصلا نگا کرد که کرد نوش جونش
وای چی میگم من پاچیدم از خنده واااای

قرار گذاشتیم امروز بریم همو ببینیم


یه مانتو کتی لی با شلوار لی آبی قد نود چسب پوشیدم
پوتین مشکی بلند هم پام کردم موهامم ریختم تو صورتم
یه آرایش هم کردم فقط لبام رو خیلی غلیظ کردم رژ فوق العاده قرمز زدم ولی بهم میاد

خب کیفمم برداشتم اینم از گوشیم
خب برم دیگه


رفتم توی سالن که پسرا جلومو گرفتن


نوید_به به کجا به سلامتی

نریمان_ داداش انقد خوشگل کرده کجا میخواد بره شوهر ذلیل میخواد بره پیش سهیل دیگه

_عععع نریمان اذیتم نکنین

بابا_شما دوتا شلغم چی میگین به دختر من
چیشده بابا دورت بگرده

کمی بغض کردم و از روش لوس بودن واسه بابایی استفاده کردم

(میدونم لوسم نمیخواد بگی حالا)

_بابایی من میخوام برم بیرون اذیتم میکنن


بابا_کجا میری حالا دختر بابا


_اوم چیزه بابا یعنی ععع اوم ببینین پسر عمو گفت ک


بابا _آها با سهیل قرار داری برو دخترم برو دیرت نشه


_قربون بابای فهمیدم بشم

اومدم به پسرا یه تیکه ای بندازم که گوشیم زنگ خورد

سهیله :)


نریمان و نوید _چییی آرام جاااااااان؟



وای خاک بر سرم سیوش کردم آرام جان الان که بابا دید وای چه بد ‌شد

خدا مامان رو خیر بده با دادم رسید


مامان_بله ناسلامتی قراره دو روز دیگه زن و شوهر بشن
نازلی برو دیگه دیرت شد


بدو بدو رفتم سمت در و خداحافظی کردم


تا اومدم جواب بدم قطع شد
زود رفتم بیرون که دیدم سهیل خان توی ماشین جیگرش نشسته
هعییییی خدا از این ماشینا نصیب همه بکن..... لکسوس اخهههه اینو از کجا آورده


اوه یس چه تیپی عینکو ببین جون بابا

چرا این پیاده شد از ماشین

+سلام دختر عمو خوبی


_سلام ممنونم شما خوبین


+خداروشکر منم بد نیستم....


در ماشین رو باز کرد به من نگا کرد

منم که منگل تعجب کردم بعد یادم افتاد ععع تو فیلما درو باز میکنن که یه خانم باشخصیت بشینه

وجدان :نازلی یکم باکلاس باش اه یکم عشوه یکم ناز خرکي بیا

اوووه راس میگی هااااا



با ناز لبخند زدم و نشستم تو ماشین
در رو بست و رفت نشست

+خب کجا بریم؟؟؟


_کافه مس مس



+چشم ولی حالا چرا کافه مس مس؟


_چون بیشتر اوقات با دوستام میریم اونجا


+چه خوب، من اسمشو شنیدم ولی تاحالا نرفتم فک میکنم سعادت آباده درسته؟


_بله، راه بیوفتین تا آدرس بدم



دیدم ضبط رو روشن کرد
آهنگ حسین بارانی رو گذاشت


بدجوری دلم یه سفر دوتایی میخواد
تو باهم میای؟
جون من بگو میای؟
وای چه حالی میده دوتایی
با تو که حرفی نداری توی عشق و عاشقی دلارو به جاده بدیم


(دیدم داره لب خونی میکنه)
تا دلم دیدت پسندیدت
بخدا اینجوری میخندی
من دلم میره
آخه مگه داریم
مگه هست مث اون چشمات
رنگ دریایی چقد به اون چشا میاد
انتخاب اول و آخر قلبم تویی....



تا خود کافه حرف نزدیم فقط بهش ادرس دادم
ولی از آهنگش خوشم اومد

رفتیم داخل کافه یه جمع از دخترا نشسته بودن ته کافه

ما نشستیم چندتا میز اونور تر


گارسون _چی میل دارید جناب؟

+خانمی شما چی میل دارین؟


_قهوه  ای ساده

+دوتا قهوه لطف کنید

گارسون _چشم حتما چیز دیگه ای میل ندارید؟

+نه ممنونم



+خب امروز گفتم بیایم اینجا باهم حرف بزنیم
دیگه بسه میخوام این رسمیت رو بزاریم کنار
هی آقا هی خانم هی دختر عمو دلم میخواد واقعا بفهمم عاشق همیم دلم میخواد این عاشقی رو تجربه کنم
درسته بعد از چند سال اومدیم اینجوری خیلی یهویی
اما همه میدونن از بچگی ما دیوونه ای هم بودیم
اگه دوست نداری این رابطه ادامه پیدا کنه همینجا بگو نازلی
اگه واقعا توهم مثل من یه عاشق واقعی هستی بازم بگو که دنیارو پر از عشق کنم واست....


_آقایی میشه بمیرم واسه این جدی بودنتون؟

+نازلی تو چی گفتی؟

_حرف بدی زدم؟


+گفتی آقایی؟

بازم خودمو لوس کردم گفتم _اوهوم

+یعنی میخوای مال من بشی؟
یعنی میتونیم مزه عشق رو باهم بچشیم؟


_واسه منم خیلی سخت بود رفتنت
بعدش عادت کردم
هرچی بزرگتر شدم فهمیدم یه دوست داشتن بچگانه بوده
وقتی بعد از 8 سال اومدی اونجوری
خاستگاری، ازدواج!
واسم خیلی سخت بود
بین دوراهی بودم نمیدونستم عشق بچگیام میتونه شریک زندگیم باشه یا نه
1 هفته کارم شده بود گریه
نمیدونستم چیکار باید بکنم
ولی الان مطمئنم میخوام عروس سهراب محمدی بشم
مطمئنم میخوام ملکه قلب سهیل محمدی بشم
مطمئن.....



میخواست حرف بزنه که گارسون قهوه آورد



دیدم اون چندتا دختر مثل بز به سهیل نگا میکنن




...