عکس شربت کهکشانی
zahra_85
۳۳۵
۷۰۷

شربت کهکشانی

۷ مرداد ۰۰
#تلنگر
#پارت_نهم
5 دقیقه گذشته بود و من خیره سقف بودم و به این
کار احمقانم فکر میکردم
دو تقه به در خورد و بعد یکی وارد شد
آرمان بود کمی خودمو بالا کشیدم غمگین خیرم بود
کنارم رو صندلی نشست
_حالت خوبه
+خوب به نظر میرسم
_دردت چیه
+از یه جایی به بعد احساست یخ میزنه دیگه دردی
حس نمیکنی و هیچ کسم نمیتونه یخ احساستو باز کنه
و این خودش از هر دردی درد تره
سکوت کرد
بعد چند دقیقه اروم لب زد
_میتونم دستتو بگیرم
خیرش شدم و چقدر این مرد قابل اعتماد بود
سرمو تکون دادم
دستشو رو دستم گذاشتو به آرومی فشورد
_قول میدم کمکت کنم
روز بعد از بیمارستان مرخص شدم
آرمان از مامان بابا خواسته بود بهم گیر ندن که چرا
دست به این کار زدم
اوناهم چیزی نگفتن از اون روز هر هفته میرفتم گیش
آرمان باهم حرف میزدیم علاوه بر داستان عاشقیمو
دلتنگیم اتفاقای روزمرمو براش میگفتم
کم کم با کمک آرمان دوباره شروع کردم به درس
خوندن با قدرت بیشتر ادامه دادم
یه سال گذشت
و من این یه سال با کمک آرمان و توصیه هاش کمتر
درگیر افکار گذشتم میشدم و بیشتر مشغول درس
بودم رابطم با آرمان خیلی خوب شده بود باهم بیرون
میرفتیم
بلاخره روز کنکور فرا رسید
صبح با استرس فراوون بلند شدم
وسایلمو از دیشب آماده کرده بودم
لباسمو پوشیدم
رفتم بیرون مامان بابا با لبخند بهم صبح بخیر گفتند
مادر بزرگ مشغول قرآن خوندن بود از همون جا حمدی
خوندو به سمتم فوت کرد لبخندی زدم
صبحانمو خوردم قرار بود آرمان بیاد دنبالم باهم بریم
از همه خداحافظی کردم از در بیرون رفتم
همون موقع آرمان با ماشینش وارد کوچه شد کنارم
توقف کرد عینک افتابیشو از روی چشماش برداشت
_صبح بخیر عسل خانم
+صبح بخیر آقای دکتر
_بپر بالا که دیر شد
سوار شدم
راه افتاد
روبه روی در وروی بودم چند دقیقه دیگه باید میرفتیم
داخل
از استرس ناخنامو میجوییدم
آرمان شونه هامو گرفتو منو به سمت خودش برگردوند
_عسلی
نگاش کردم
+دارم از استرس میمیرم ارمان
دستامو گرفت
_تو تو این یکسال تموم تلاشتو کردی و خوب پیشرفت
خودتو
خودتو هم دیدی... من به تو ایمان دارم... میدونم
امسال حتما قبول میشی... چون تو معرکه ای
لبخندی زدم
دستامو دورش حلقه کردمو سرمو چسبوندم به سینش
روی شالمو بوسید
ازش جدا شدم خیره ناجیم شدم
_برو دیگه دیرت میشه.... موفق باشی
لبخندی زدمو ازش جدا شدم
وارد جلسه کنکور شدم با تمرکز جواب دادم
بعد چند ساعت و بعد چند بار مرور سوالا بلند شدم
برگه رو دادمو بیرون اومدم آرمان روی صندلی زیر سایه
درخت با ژست خاصی نشسته بود
نگاهی به تیپش انداختم کتو شلوار خاکستری رنگی
تنش بود
به سمتش رفتم با دیدن من بلند شدو خودشو بهم
رسوند
_چطو￾بود
لبو لوچمو آویزون کردم
+خیلی بد
قیافش غمگین شد
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم
خندیدم
+شوخی کردم دیوونه عالی بود
با خنده من خوشحال شد
_خوب شیرینی خوب دادن کنکورت رو بده عسل خانم
چشمکی زدم
+تو اول جایزمو بده بعد نوبت شیرینی
با چشمای گرد شده گفت
_جایزه چی
+عههه بدجنس نشو خودت گفتی کنکور تو خوب بدی
یه جایزه پیش من داری
_اوکی... خوب جایزه چی دوست داری
حالت فک کردن به خودم گرفتم
+بریم شهربازی
خندید
_بزن بریم
آرمان بر خلاف سنش و قیافه جدی و منطقیش خیلی
پایه و باحال بود
آنروز کلی بهم خوشگذشت کنار آرمان آرمانی که شده
بود برام یه رفیق
********
چند روز دیگه قرار بود نتایج کنکور بیاد خیلی دلم گرفته
بود میترسیدم بازم شکست بخورم بازم نشه
مسجد سر کوچه مجلس روصه بود برای شهادت امام
حسین
به اصرار مامان که میگفت از بس تو خونه موندی
کپک زدی همراهش رفتم
یه گوشه نشسته بودم و با خدای خودم خلوت کرده
بودم
کلی گریه کردم و از امام حسین خاستم کمکم کنه
خواستم همرام باشه
به لطف آرمان دیگه تقریبا با گذشته کنار اومده بودم
درسته نمیتونی اولین احساستو فراموش کنی اما
میتونی با بودنش کنج دلت عادت کنی
تو حالو هوای خودم بودم که با نشستن دستی رو
شونم به خودم اومدم
یه پیرزن با قیافه خیلی مه￾بون کنار نشسته بودو با
لبخند خیرم بود
اروم اشکامو پاک کرد
نگاهی به صورتم انداخت
دست بردو موهامو به زیر شالم هدایت کرد
_اخه تو با این چهره ناز با این دل صاف چرا موهاتو
میزاری نامحرم ببینه مادر چرا خودتو حیف میکنی
هنوز مبهوت اون چهره مه￾بونو دلنشین و اون صدای
آرامبخش بودم که نفهمیدم کی رفت و منو با افکارم
تنها گذاشت وقتی به خودم اومدم که نبود بسته ای
کنارم بود برداشتمش بازش کردم
خدای من یه چادر بود به صورتم نزدیک کردمشو بوش
کردم وای چه بوی خوبی میداد بوی بهشت بود انگار
دلتو هوایی میکرد میبردت یه جای دیده گریم شدت
گرفت
این خانم این چادر به دلم افتاده بود یه نشونست چرا
دروغ اروم شده بودم دل بیقرارم اروم شده بود اون زن
ارامشو بهم هدیه کردو رفت
گاهی اوقات یه تلنگر لازمه تا دنیای آدم تغییر کنه
گاهی اوقات قلبت روحت جسمت بی قرار، بی قرار
کسی چیزی که دیگه نیست
ودر این هیاهو تلنگری ارومت میکنه تسکینت میده
تورو راهنمایی میکنه بهت آرامش میده
*************
...
نظرات